برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۸۳

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  وان کسان که تشنه بر گردش دوان گشته‌اند این دم نمایم من عیان  
  می‌بساید دوششان بر دوش من نعره‌هاشان می‌رسد در گوش من  
  اهل جنت پیش چشمم ز اختیار در کشیده یک‌دگر را در کنار  
  دست همدیگر زیارت می‌کنند از لبان هم بوسه غارت می‌کنند  
  کر شد این گوشم ز بانگ آه آه از خسان و نعره‌ی واحسرتاه  
  این اشارتهاست گویم از نغول لیک می‌ترسم ز آزار رسول  
  همچنین می‌گفت سرمست و خراب داد پیغامبر گریبانش بتاب  
  گفت هین در کش که اسبت گرم شد عکس حق لا یستحی زد شرم شد  
  آینه‌ی تو جست بیرون از غلاف آینه و میزان کجا گوید خلاف  
  آینه و میزان کجا بندد نفس بهر آزار و حیاء هیچ‌کس  
  آینه و میزان محکهای سنی گر دو صد سالش تو خدمتها کنی  
  کز برای من بپوشان راستی بر فزون بنما و منما کاستی  
  اوت گوید ریش و سبلت بر مخند آینه و میزان و آنگه ریو و پند  
  چون خدا ما را برای آن فراخت که بما بتوان حقیقت را شناخت  
  این نباشد ما چه آرزیم ای جوان کی شویم آیین روی نیکوان  
  لیک در کش در نمد آیینه را کز تجلی کرد سینا سینه را  
  گفت آخر هیچ گنجد در بغل آفتاب حق و خورشید ازل  
  هم دغل را هم بغل را بر درد نه جنون ماند به پیشش نه خرد  
  گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی بیند از خورشید عالم را تهی  
  یک سر انگشت پرده‌ی ماه شد وین نشان ساتری شاه شد  
  تا بپوشاند جهان را نقطه‌ای مهر گردد منکسف از سقطه‌ای  
  لب ببند و غور دریایی نگر بحر را حق کرد محکوم بشر