برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۸

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰
مثنوی معنوی
 

۱۸۰  وعدها باشد حقیقی دل‌پذیر وعدها باشد مجازی تا سه گیر  
  وعدهٔ اهل کرم نقد روان وعدهٔ نا اهل شد رنج روان  

دریافتن آن ولی رنج را و عرض کردن رنج او را پیش پادشاه

  بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد شاه را زان شمّهٔ آگاه کرد  
  گفت تدبیر آن بود کان مرد را حاضر آریم از پی این درد را  
  مرد زرگر را بخوان زآن شهر دور با زر و خلعت بده او را غرور  

فرستادن شاه رسولان بسمرقند بآوردن زرگر

۱۸۵  شه فرستاد آن طرف یک دو رسول حاذقان و کافیان بس عدول  
  تا سمرقند آمدند آن دو رسول پیش آن زرگر شنگ فضول  
  کای لطیف استاد کامل معرفت فاش اندر شهرها از تو صفت  
  نک فلان شه از برای زرگری اختیارت کرد زیرا مهتری  
  اینک این خلعت بگیر و زر و سیم چون بیایی خاص باشی و ندیم  
۱۹۰  مرد مال و خلعت بسیار دید غره شد از شهر و فرزندان برید  
  اندر آمد شادمان در راه مرد بی‌خبر کان شاه قصد جانش کرد  
  اسب تازی بر نشست و شاد تاخت خونبهای خویش را خلعت شناخت  
  ای شده اندر سفر با صد رضا خود بپای خویش تا سوءالقضا  
  در خیالش ملک و عز و مهتری گفت عزرائیل رو آری بری  
۱۹۵  چون رسید از راه آن مرد غریب اندر آوردش بپیش شه طبیب  
  سوی شاهنشاه بردندش بناز تا بسوزد بر سر شمع طراز  
  شاه دید او را بسی تعظیم کرد مخزن زر را بدو تسلیم کرد  
  پس حکیمش گفت کای سلطان مه آن کنیزک را بدین خواجه بده