برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۷۲

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  هش چه باشد عقل کل هوشمند هوش جزوی هش بود اما نژند  
  جمله حیوانات وحشی ز آدمی باشد از حیوان انسی در کمی  
  خون آنها خلق را باشد سبیل زانک وحشی‌اند از عقل جلیل  
  عزت وحشی بدین افتاد پست که مر انسان را مخالف آمدست  
  پس چه عزت باشدت ای نادره چون شدی تو حمر مستنفره  
  خر نشاید کشت از بهر صلاح چون شود وحشی شود خونش مباح  
  گرچه خر را دانش زاجر نبود هیچ معذورش نمی‌دارد ودود  
  پس چو وحشی شد از آن دم آدمی کی بود معذور ای یار سمی  
  لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح  
  جفت و فرزندانشان جمله سبیل زانک بی‌عقلند و مردود و ذلیل  
  باز عقلی کو رمد از عقل عقل کرد از عقلی به حیوانات نقل  
  همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطر خوردند زهرآلود تیر  
  اعتمادی بودشان بر قدس خویش چیست بر شیر اعتماد گاومیش  
  گرچه او با شاخ صد چاره کند شاخ شاخش شیر نر پاره کند  
  گر شود پر شاخ همچون خارپشت شیر خواهد گاو را ناچار کشت  
  گرچه صرصر پس درختان می‌کند با گیاه تر وی احسان می‌کند  
  بر ضعیفی گیاه آن باد تند رحم کرد ای دل تو از قوت ملند  
  تیشه را ز انبوهی شاخ درخت کی هراس آید ببرد لخت لخت  
  لیک بر برگی نکوبد خویش را جز که بر نیشی نکوبد نیش را  
  شعله را ز انبوهی هیزم چه غم کی رمد قصاب از خیل غنم