این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
شاهد تو سد روی شاهدست | مرشد تو سد گفت مرشدست | |||
ای بسا کفار را سودای دین | بندشان ناموس و کبر آن و این | |||
بند پنهان لیک از آهن بتر | بند آهن را کند پاره تبر | |||
بند آهن را توان کردن جدا | بند غیبی را نداند کس دوا | |||
مرد را زنبور اگر نیشی زند | طبع او آن لحظه بر دفعی تند | |||
زخم نیش اما چو از هستی تست | غم قوی باشد نگردد درد سست | |||
شرح این از سینه بیرون میجهد | لیک میترسم که نومیدی دهد | |||
نی مشو نومید و خود را شاد کن | پیش آن فریادرس فریاد کن | |||
کای محب عفو از ما عفو کن | ای طبیب رنج ناسور کهن | |||
عکس حکمت آن شقی را یاوه کرد | خود مبین تا بر نیارد از تو گرد | |||
ای برادر بر تو حکمت جاریهست | آن ز ابدالست و بر تو عاریهست | |||
گرچه در خود خانه نوری یافتست | آن ز همسایهی منور تافتست | |||
شکر کن غره مشو بینی مکن | گوش دار و هیچ خودبینی مکن | |||
صد دریغ و درد کین عاریتی | امتان را دور کرد از امتی | |||
من غلام آن که او در هر رباط | خویش را واصل نداند بر سماط | |||
بس رباطی که بباید ترک کرد | تا به مسکن در رسد یک روز مرد | |||
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست | پرتو عاریت آتشزنیست | |||
گر شود پر نور روزن یا سرا | تو مدان روشن مگر خورشید را | |||
هر در و دیوار گوید روشنم | پرتو غیری ندارم این منم | |||
پس بگوید آفتاب ای نارشید | چونک من غارب شوم آید پدید | |||
سبزهها گویند ما سبز از خودیم | شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم | |||
فصل تابستان بگوید ای امم | خویش را بینید چون من بگذرم | |||
تن همینازد به خوبی و جمال | روح پنهان کرده فر و پر و بال |