برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  چونک محمولی نه حامل وقت خواب ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب  
  چاشنیی دان تو حال خواب را پیش محمولی حال اولیا  
  اولیا اصحاب کهفند ای عنود در قیام و در تقلب هم رقود  
  می‌کشدشان بی تکلف در فعال بی‌خبر ذات الیمین ذات الشمال  
  چیست آن ذات الیمین فعل حسن چیست آن ذات الشکال اشغال تن  
  می‌رود این هر دو کار از انبیا بی‌خبر زین هر دو ایشان چون صدا  
  گر صدایت بشنواند خیر و شر ذات که باشد ز هر دو بی‌خبر  
  گفت یوسف هین بیاور ارمغان او ز شرم این تقاضا زد فغان  
  گفت من چند ارمغان جستم ترا ارمغانی در نظر نامد مرا  
  حبه‌ای را جانب کان چون برم قطره‌ای را سوی عمان چون برم  
  زیره را من سوی کرمان آورم گر به پیش تو دل و جان آورم  
  نیست تخمی کاندرین انبار نیست غیر حسن تو که آن را یار نیست  
  لایق آن دیدم که من آیینه‌ای پیش تو آرم چو نور سینه‌ای  
  تا ببینی روی خوب خود در آن ای تو چون خورشید شمع آسمان  
  آینه آوردمت ای روشنی تا چو بینی روی خود یادم کنی  
  آینه بیرون کشید او از بغل خوب را آیینه باشد مشتغل  
  آینه‌ی هستی چه باشد نیستی نیستی بر گر تو ابله نیستی  
  هستی اندر نیستی بتوان نمود مال‌داران بر فقیر آرند جود  
  آینه‌ی صافی نان خود گرسنه‌ست سوخته هم آینه‌ی آتش‌زنه‌ست  
  نیستی و نقص هر جایی که خاست آینه‌ی خوبی جمله پیشه‌هاست