این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
چون بمردم از حواس بوالبشر | حق مرا شد سمع و ادراک و بصر | |||||
چونک من من نیستم این دم ز هوست | پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست | |||||
هست اندر نقش این روباه شیر | سوی این روبه نشاید شد دلیر | |||||
گر ز روی صورتش مینگروی | غره شیران ازو مینشنوی | |||||
گر نبودی نوح را از حق یدی | پس جهانی را چرا بر هم زدی | |||||
صد هزاران شیر بود او در تنی | او چو آتش بود و عالم خرمنی | |||||
چونک خرمن پاس عشر او نداشت | او چنان شعله بر آن خرمن گماشت | |||||
هر که او در پیش این شیر نهان | بیادب چون گرگ بگشاید دهان | |||||
همچو گرگ آن شیر بر دراندش | فانتقمنا منهم بر خواندش | |||||
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر | پیش شیر ابله بود کو شد دلیر | |||||
کاشکی آن زخم بر تن آمدی | تا بدی کایمان و دل سالم بدی | |||||
قوتم بگسست چون اینجا رسید | چون توانم کرد این سر را پدید | |||||
همچو آن روبه کم اشکم کنید | پیش او روباهبازی کم کنید | |||||
جمله ما و من به پیش او نهید | ملک ملک اوست ملک او را دهید | |||||
چون فقیر آیید اندر راه راست | شیر و صید شیر خود آن شماست | |||||
زانک او پاکست و سبحان وصف اوست | بی نیازست او ز نغز و مغز و پوست | |||||
هر شکار و هر کراماتی که هست | از برای بندگان آن شهست | |||||
نیست شه را طمع بهر خلق ساخت | این همه دولت خنک آنکو شناخت | |||||
آنک دولت آفرید و دو سرا | ملک و دولتها چه کار آید ورا | |||||
پیش سبحان پس نگه دارید دل | تا نگردید از گمان بد خجل | |||||
کو ببیند سر و فکر و جست و جو | همچو اندر شیر خالص تار مو |