برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۵۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  بز مرا که بز میانه‌ست و وسط روبها خرگوش بستان بی غلط  
  شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو چونک من باشم تو گویی ما و تو  
  گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید پیش چون من شیر بی مثل و ندید  
  گفت پیش آ ای خری کو خود خرید پیشش آمد پنجه زد او را درید  
  چون ندیدش مغز و تدبیر رشید در سیاست پوستش از سر کشید  
  گفت چون دید منت ز خود نبرد این چنین جان را بباید زار مرد  
  چون نبودی فانی اندر پیش من فضل آمد مر ترا گردن زدن  
  کل شیء هالک جز وجه او چون نه‌ای در وجه او هستی مجو  
  هر که اندر وجه ما باشد فنا کل شیء هالک نبود جزا  
  زانک در الاست او از لا گذشت هر که در الاست او فانی نگشت  
  هر که بر در او من و ما می‌زند رد بابست او و بر لا می‌تند  
  آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد  
  گفت من گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست  
  خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق