برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

  خار بی‌معنی خزان خواهد خزان تا زند پهلوی خود با گلستان  
  تا بپوشد حسن آن و ننگ این تا نبینی رنگ آن و زنگ این  
  پس خزان او را بهارست و حیات یک نماید سنگ و یاقوت زکات  
  باغبان هم داند آن را در خزان لیک دید یک به از دید جهان  
  خود جهان آن یک کس است او ابلهست هر ستاره بر فلک جزو مهست  
  پس همی‌گویند هر نقش و نگار مژده مژده نک همی آید بهار  
  تا بود تابان شکوفه چون زره کی کنند آن میوه‌ها پیدا گره  
  چون شکوفه ریخت میوه سر کند چونک تن بشکست جان سر بر زند  
  میوه معنی و شکوفه صورتش آن شکوفه مژده میوه نعمتش  
  چون شکوفه ریخت میوه شد پدید چونک آن کم شد شد این اندر مزید  
  تا که نان نشکست قوت کی دهد ناشکسته خوشه‌ها کی می‌دهد  
  تا هلیله نشکند با ادویه کی شود خود صحت‌افزا ادویه  
  ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر  
  گرچه جسم نازکت را زور نیست لیک بی خورشید ما را نور نیست  
  گرچه مصباح و زجاجه گشته‌ای لیک سرخیل دلی سررشته‌ای  
  چون سر رشته به دست و کام تست درهای عقد دل ز انعام تست  
  بر نویس احوال پیر راه‌دان پیر را بگزین و عین راه دان  
  پیر تابستان و خلقان تیر ماه خلق مانند شبند و پیر ماه  
  کرده‌ام بخت جوان را نام پیر کو ز حق پیرست نه از ایام پیر  
  او چنان پیرست کش آغاز نیست با چنان در یتیم انباز نیست  
  خود قوی‌تر می‌شود خمر کهن خاصه آن خمری که باشد من لدن