برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۵۲

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  حاش لله این حکایت نیست هین نقد حال ما و تست این خوش ببین  
  زانک صوفی با کر و با فر بود هرچ آن ماضیست لا یذکر بود  
  هم عرب ما هم سبو ما هم ملک جمله ما یفک عنه من افک  
  عقل را شو دان و زن این نفس و طمع این دو ظلمانی و منکر عقل شمع  
  بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست زانک کل را گونه‌گونه جزوهاست  
  جزو کل نی جزوها نسبت به کل نی چو بوی گل که باشد جزو گل  
  لطف سبزه جزو لطف گل بود بانگ قمری جزو آن بلبل بود  
  گر شوم مشغول اشکال و جواب تشنگان را کی توانم داد آب  
  گر تو اشکالی بکلی و حرج صبر کن الصبر مفتاح الفرج  
  احتما کن احتما ز اندیشه‌ها فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها  
  احتماها بر دواها سرورست زانک خاریدن فزونی گرست  
  احتما اصل دوا آمد یقین احتما کن قوت جانت ببین  
  قابل این گفته‌ها شو گوش‌وار تا که از زر سازمت من گوش‌وار  
  حلقه در گوش مه زرگر شوی تا به ماه و تا ثریا بر شوی  
  اولا بشنو که خلق مختلف مختلف جانند تا یا از الف  
  در حروف مختلف شور و شکیست گرچه از یک رو ز سر تا پا یکیست  
  از یکی رو ضد و یک رو متحد از یکی رو هزل و از یک روی جد  
  پس قیامت روز عرض اکبرست عرض او خواهد که با زیب و فرست  
  هر که چون هندوی بدسوداییست روز عرضش نوبت رسواییست  
  چون ندارد روی همچون آفتاب او نخواهد جز شبی همچون نقاب  
  برگ یک گل چون ندارد خار او شد بهاران دشمن اسرار او  
  وانک سر تا پا گلست و سوسنست پس بهار او را دو چشم روشنست