این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
حاش لله این حکایت نیست هین | نقد حال ما و تست این خوش ببین | |||||
زانک صوفی با کر و با فر بود | هرچ آن ماضیست لا یذکر بود | |||||
هم عرب ما هم سبو ما هم ملک | جمله ما یفک عنه من افک | |||||
عقل را شو دان و زن این نفس و طمع | این دو ظلمانی و منکر عقل شمع | |||||
بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست | زانک کل را گونهگونه جزوهاست | |||||
جزو کل نی جزوها نسبت به کل | نی چو بوی گل که باشد جزو گل | |||||
لطف سبزه جزو لطف گل بود | بانگ قمری جزو آن بلبل بود | |||||
گر شوم مشغول اشکال و جواب | تشنگان را کی توانم داد آب | |||||
گر تو اشکالی بکلی و حرج | صبر کن الصبر مفتاح الفرج | |||||
احتما کن احتما ز اندیشهها | فکر شیر و گور و دلها بیشهها | |||||
احتماها بر دواها سرورست | زانک خاریدن فزونی گرست | |||||
احتما اصل دوا آمد یقین | احتما کن قوت جانت ببین | |||||
قابل این گفتهها شو گوشوار | تا که از زر سازمت من گوشوار | |||||
حلقه در گوش مه زرگر شوی | تا به ماه و تا ثریا بر شوی | |||||
اولا بشنو که خلق مختلف | مختلف جانند تا یا از الف | |||||
در حروف مختلف شور و شکیست | گرچه از یک رو ز سر تا پا یکیست | |||||
از یکی رو ضد و یک رو متحد | از یکی رو هزل و از یک روی جد | |||||
پس قیامت روز عرض اکبرست | عرض او خواهد که با زیب و فرست | |||||
هر که چون هندوی بدسوداییست | روز عرضش نوبت رسواییست | |||||
چون ندارد روی همچون آفتاب | او نخواهد جز شبی همچون نقاب | |||||
برگ یک گل چون ندارد خار او | شد بهاران دشمن اسرار او | |||||
وانک سر تا پا گلست و سوسنست | پس بهار او را دو چشم روشنست |