این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
از ره خشک آمدست و از سفر | از ره دجلهش بود نزدیکتر | |||||
چون به کشتی در نشست و دجله دید | سجده میکرد از حیا و میخمید | |||||
کای عجب لطف این شه وهاب را | وان عجبتر کو ستد آن آب را | |||||
چون پذیرفت از من آن دریای جود | آنچنان نقد دغل را زود زود | |||||
کل عالم را سبو دان ای پسر | کو بود از علم و خوبی تا بسر | |||||
قطرهای از دجلهی خوبی اوست | کان نمیگنجد ز پری زیر پوست | |||||
گنج مخفی بد ز پری چاک کرد | خاک را تابانتر از افلاک کرد | |||||
گنج مخفی بد ز پری جوش کرد | خاک را سلطان اطلسپوش کرد | |||||
ور بدیدی شاخی از دجلهی خدا | آن سبو را او فنا کردی فنا | |||||
آنک دیدندش همیشه بی خودند | بیخودانه بر سبو سنگی زدند | |||||
ای ز غیرت بر سبو سنگی زده | وان شکستت خود درستی آمده | |||||
خم شکسته آب ازو ناریخته | صد درستی زین شکست انگیخته | |||||
جزو جزو خم برقصست و بحال | عقل جزوی را نموده این محال | |||||
نه سبو پیدا درین حالت نه آب | خوش ببین والله اعلم بالصواب | |||||
چون در معنی زنی بازت کنند | پر فکرت زن که شهبازت کنند | |||||
پر فکرت شد گلآلود و گران | زانک گلخواری ترا گل شد چو نان | |||||
نان گلست و گوشت کمتر خور ازین | تا نمانی همچو گل اندر زمین | |||||
چون گرسنه میشوی سگ میشوی | تند و بد پیوند و بدرگ میشوی | |||||
چون شدی تو سیر مرداری شدی | بیخبر بی پا چو دیواری شدی | |||||
پس دمی مردار و دیگر دم سگی | چون کنی در راه شیران خوشتگی | |||||
آلت اشکار خود جز سگ مدان | کمترک انداز سگ را استخوان | |||||
زانک سگ چون سیر شد سرکش شود | کی سوی صید و شکار خوش دود |