برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۷
 

  سایه خواب آرد ترا همچون سمر چون برآید شمس اِنشق‌َّالقمر  
  خود غریبی در جهان چونشمس نیست شمس جان باقیست او را امس نیست  
  شمس در خارج اگر چه هست فرد می‌توان هم مثل او تصویر کرد  ۱۲۰
  شمس جان کو خارج آمد از اثیر نبودش در ذهن و در خارج نظیر  
  در تصور ذات او را گنج کو تا درآید در تصور مثل او  
  چون حدیث روی شمس‌الدین رسید شمس چارم آسمان سر در کشید  
  واجب آید چونک آمد نام او شرح رمزی گفتن از اِنعام او  
  این نفس جان دامنم برتافتست بوی پیراهان یوسف یافتست  ۱۲۵
  از برای حق صحبت سالها بازگو حالی از آن خوشحال‌ها  
  تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود  
  لا تُکَلِّفنی فَانّی فی الفَنا کَلَّتَ افهامی فلا اُحصی ثَنا  
  کُلُ شیْءٍ قالهُ غیرُ المفیق إنْ تَکّلفْ أو تَصلَّفّ لا یلیق  
  من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست  ۱۳۰
  شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر  
  قالَ أطعَمنی فَانّی جائعٌ وَاعتجل فالوَقتُ سَیفٌ قاطِعٌ  
  صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق  
  تو مگر خود مرد صوفی نیستی هست را از نِسیه خیزد نیستی  
  گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار خود تو در ضمن حکایت گوش دار  ۱۳۵
  خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران  
  گفت مکشوف و برهنه بی‌غلول بازگو دفعم مده ای بوالفضول