برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

  خاص و عامه از سلیمان تا بمور زنده گشته چون جهان از نفخ صور  
  اهل صورت در جواهر بافته اهل معنی بحر معنی یافته  
  آنک بی همت چه با همت شده وانک با همت چه با نعمت شده  
  بانگ می‌آمد که ای طالب بیا جود محتاج گدایان چون گدا  
  جود می‌جوید گدایان و ضعاف همچو خوبان کینه جویند صاف  
  روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود  
  پس ازین فرمود حق در والضحی بانگ کم زن ای محمد بر گدا  
  چون گدا آیینه‌ی جودست هان دم بود بر روی آیینه زیان  
  آن یکی جودش گدا آرد پدید و آن دگر بخشد گدایان را مزید  
  پس گدایان آیت جود حقند وانک با حقند جود مطلقند  
  وانک جز این دوست او خود مرده‌ایست او برین در نیست نقش پرده‌ایست  
  نقش درویشست او نه اهل نان نقش سگ را تو مینداز استخوان  
  فقر لقمه دارد او نه فقر حق پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق  
  ماهی خاکی بود درویش نان شکل ماهی لیک از دریا رمان  
  مرغ خانه‌ست او نه سیمرغ هوا لوت نوشد او ننوشد از خدا  
  عاشق حقست او بهر نوال نیست جانش عاشق حسن و جمال  
  گر توهم می‌کند او عشق ذات ذات نبود وهم اسما و صفات