برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۳۹

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  نبود آنک نور حقش شد امام مر اثر را یا سببها را غلام  
  یا محبت در درون شعله زند زفت گردد وز اثر فارغ کند  
  حاجتش نبود پی اعلام مهر چون محبت نور خود زد بر سپهر  
  هست تفصیلات تا گردد تمام این سخن لیکن بجو تو والسلام  
  گرچه شد معنی درین صورت پدید صورت از معنی قریبست و بعید  
  در دلالت همچو آبند و درخت چون بماهیت روی دورند سخت  
  ترک ماهیات و خاصیات گو شرح کن احوال آن دو ماه‌رو  
  مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف حکم داری تیغ برکش از غلاف  
  هرچه گویی من ترا فرمان برم در بد و نیک آمد آن ننگرم  
  در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم  
  گفت زن آهنگ برم می‌کنی یا بحیلت کشف سرم می‌کنی  
  گفت والله عالم السر الخفی کافرید از خاک آدم را صفی  
  در سه گز قالب که دادش وا نمود هر چه در الواح و در ارواح بود  
  تا ابد هرچه بود او پیش پیش درس کرد از علم الاسماء خویش  
  تا ملک بی‌خود شد از تدریس او قدس دیگر یافت از تقدیس او  
  آن گشادیشان کز آدم رو نمود در گشاد آسمانهاشان نبود  
  در فراخی عرصه‌ی آن پاک جان تنگ آمد عرصه‌ی هفت آسمان  
  گفت پیغامبر که حق فرموده است من نگنجم هیچ در بالا و پست  
  در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان ای عزیز  
  در دل ممن بگنجم ای عجب گر مرا جویی در آن دلها طلب