برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۳۶

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  نیم دیگر تلخ همچون زهر مار طعم تلخ و رنگ مظلم همچو قار  
  هر دو بر هم می‌زنند از تحت و اوج بر مثال آب دریا موج موج  
  صورت بر هم زدن از جسم تنگ اختلاط جانها در صلح و جنگ  
  موجهای صلح بر هم می‌زند کینه‌ها از سینه‌ها بر می‌کند  
  موجهای جنگ بر شکل دگر مهرها را می‌کند زیر و زبر  
  مهر تلخان را به شیرین می‌کشد زانک اصل مهرها باشد رشد  
  قهر شیرین را به تلخی می‌برد تلخ با شیرین کجا اندر خورد  
  تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید از دریچه‌ی عاقبت دانند دید  
  چشم آخربین تواند دید راست چشم آخربین غرورست و خطاست  
  ای بسا شیرین که چون شکر بود لیک زهر اندر شکر مضمر بود  
  آنک زیرکتر ببو بشناسدش و آن دگر چون بر لب و دندان زدش  
  پس لبش ردش کند پیش از گلو گرچه نعره می‌زند شیطان کلوا  
  و آن دگر را در گلو پیدا کند و آن دگر را در بدن رسوا کند  
  وان دگر را در حدث سوزش دهد ذوق آن زخم جگردوزش دهد  
  وان دگر را بعد ایام و شهور وان دگر را بعد مرگ از قعر گور  
  ور دهندش مهلت اندر قعر گور لابد آن پیدا شود یوم النشور  
  هر نبات و شکری را در جهان مهلتی پیداست از دور زمان  
  سالها باید که اندر آفتاب لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب  
  باز تره در دو ماه اندر رسد باز تا سالی گل احمر رسد  
  بهر این فرمود حق عز و جل سورة الانعام در ذکر اجل  
  این شنیدی مو بمویت گوش باد آب حیوانست خوردی نوش باد  
  آب حیوان خوان مخوان این را سخن روح نو بین در تن حرف کهن