برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۳۰

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
 

  روز موسی پیش حق نالان شده نیمشب فرعون هم گریان بده  
  کین چه غلست ای خدا بر گردنم ورنه غل باشد کی گوید من منم  
  زانک موسی را منور کرده‌ای مر مرا زان هم مکدر کرده‌ای  
  زانک موسی را تو مه‌رو کرده‌ای ماه جانم را سیه‌رو کرده‌ای  
  بهتر از ماهی نبود استاره‌ام چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام  
  نوبتم گر رب و سلطان می‌زنند مه گرفت و خلق پنگان می‌زنند  
  می‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند ماه را زان زخمه رسوا می‌کنند  
  من که فرعونم ز خلق ای وای من زخم طاس آن ربی الاعلای من  
  خواجه‌تاشانیم اما تیشه‌ات می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات  
  باز شاخی را موصل می‌کند شاخ دیگر را معطل می‌کند  
  شاخ را بر تیشه دستی هست نی هیچ شاخ از دست تیشه جست نی  
  حق آن قدرت که آن تیشه تراست از کرم کن این کژیها را تو راست  
  باز با خود گفته فرعون ای عجب من نه دریا ربناام جمله شب  
  در نهان خاکی و موزون می‌شوم چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم  
  رنگ زر قلب ده‌تو می‌شود پیش آتش چون سیه‌رو می‌شود  
  نه که قلب و قالبم در حکم اوست لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست  
  سبز گردم چونک گوید کشت باش زرد گردم چونک گوید زشت باش  
  لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه خود چه باشد غیر این کار اله  
  پیش چوگانهای حکم کن فکان می‌دویم اندر مکان و لامکان  
  چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد  
  چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی  
  گر ترا آید برین نکته سوال رنگ کی خالی بود از قیل و قال