این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۱۱۵
نصیحت کردن زن مر شوی را که سخن افزون از قدم و از مقام مگو لم تقولون مالا تفعلون که این سخنها اگر چه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ سود خود زیان دارد و کبر مقتاً عندالله باشد
زن برو زد بانگ کای ناموس کیش | من فسون تو نخواهم خورد بیش | ۲۳۱۵ | ||||
تُرّهات از دعوی و دعوت مگو | رو سخن از کبر وز نخوت مگو | |||||
چند حرف طمطراق و کار و بار | کار و حال خود ببین و شرم دار | |||||
کبر زشت و از گدایان زشتتر | روز سرد و برف وآنگه جامه تر | |||||
چند دعوی و دم و باد و بروت | ای ترا خانه چو بیت العنکبوت | |||||
از قناعت کی تو جان افروختی | از قناعتها تو نام آموختی | ۲۳۲۰ | ||||
گفت پیغمبر قناعت چیست گنج | گنج را تو وا نمیدانی ز رنج | |||||
این قناعت نیست جز گنج روان | تو مزن لاف ای غم و رنج روان | |||||
تو مخوانم جفت کمتر زن بغل | جفت انصافم نیم جفت دغل | |||||
چون قدم با میر و با بگ میزنی | چون ملخ را در هوا رگ میزنی | |||||
با سگان از استخوان در چالشی | چون نی اشکم تهی در نالشی | ۲۳۲۵ | ||||
سوی من منگر بخواری سست سست | تا نگویم آنچ در رگهای تست | |||||
عقل خود را از من افزون دیدهٔ | سر من کم عقل را چون دیدهٔ | |||||
همچو گرگ غافل اندر ما مجه | ای ز ننگ عقل تو بی عقل به | |||||
چونک عقل تو عقیلهٔ مردم است | آن نه عقلست آن که مار و کژدم است | |||||
خصم ظلم و مکر تو الله باد | مکر عقل تو ز ما کوتاه باد | ۲۳۳۰ | ||||
هم تو ماری هم فسونگر ای عجب | مارگیر و ماری ای ننگ ننگ عرب |