برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۱۰۹
 

  ای خبرهات از خبرده بی‌خبر توبهٔ تو از گناه تو بتر  ۲۲۰۵
  ای تو از حال گذشته توبه‌جو کی کنی توبه ازین توبه بگو  
  گاه بانگ زیر را قبله کنی گاه گریهٔ زار را قبله کنی  
  چونک فاروق آینهٔ اسرار شد جان پیر از اندرون بیدار شد  
  همچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد جانش رفت و جان دیگر زنده شد  
  حیرتی آمد درونش آن زمان که برون شد از زمین و آسمان  ۲۲۱۰
  جست و جویی از ورای جست و جو من نمی‌دانم تو میدانی بگو  
  قال و حالی از ورای حال و قال غرقه گشته در جمال ذوالجلال  
  غرقهٔ نی که خلاصی باشدش یا بجز دریا کسی بشناسدش  
  عقل جزو از کلّ گویا نیستی گر تقاضا بر تقاضا نیستی  
  چون تقاضا بر تقاضا میرسد موج آن دریا بدینجا میرسد  ۲۲۱۵
  چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید پیر و حالش روی در پرده کشید  
  پیر دامن را ز گفت و گو فشاند نیم گفته در دهان ما بماند  
  از پی این عیش و عشرت ساختن صد هزاران جان بشاید باختن  
  در شکار بیشهٔ جان باز باش همچو خورشید جهان جانباز باش  
  جان‌فشان افتاد خورشید بلند هر دمی تی میشود پر میکنند  ۲۲۲۰
  جان فشان ای آفتاب معنوی مر جهان کهنه را بنما نوی  
  در وجود آدمی جان و روان میرسد از غیب چون آب روان