این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰۸
مثنوی معنوی
۲۱۸۵ | بانگ میزد کای خدای بینظیر | بس که از شرم آب شد بیچاره پیر | ||||
چون بسی بگریست و از حد رفت درد | چنگ را زد بر زمین و خرد کرد | |||||
گفت ای بوده حجابم از اله | ای مرا تو راهزن از شاهراه | |||||
ای بخورده خون من هفتاد سال | ای ز تو رویم سیه پیش کمال | |||||
ای خدای با عطای با وفا | رحم کن بر عمر رفته در جفا | |||||
۲۱۹۰ | داد حق عمری که هر روزی ازو | کس نداند قیمت آنرا جز او | ||||
خرج کردم عمر خود را دم بدم | در دمیدم جمله را در زیر و بم | |||||
آه کز یاد ره و پردهٔ عراق | رفت از یادم دم تلخ فراق | |||||
وای کز تریّ زیر افگندِ خرد | خشک شد کشت دل من دل بمرد | |||||
وای کز آواز این بیست و چهار | کاروان بگذشت و بیگه شد نهار | |||||
۲۱۹۵ | ای خدا فریاد زین فریادخواه | داد خواهم نه ز کس زین دادخواه | ||||
داد خود از کس نیابم جز مگر | زآن که او از من بمن نزدیکتر | |||||
کین منی از وی رسد دم دم مرا | پس ورا بینم چو این شد کم مرا | |||||
همچو آن کو با تو باشد زرشمر | سوی او داری نه سوی خود نظر |
گردانیدن عمر رضیالله عنه نظر او را از مقام گریه که هستیست بمقام استغراق که نیستیست
پس عمر گفتش که این زاریّ تو | هست هم آثار هشیاریّ تو | |||||
۲۲۰۰ | راه فانی گشته راهی دیگرست | زآنک هشیاری گناهی دیگرست | ||||
هست هشیاری ز یاد ما مضی | ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا | |||||
آتش اندر زن بهر دو تا بکی | پر گره باشی ازین هر دو چو نی | |||||
تا گره با نی بود همراز نیست | همنشین آن لب و آواز نیست | |||||
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی | چون بخانه آمدی هم با خودی |