این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۱۰۷
بندهٔ داریم خاص و محترم | سوی گورستان تو رنجه کن قدم | |||||
ای عمر بر جه ز بیتالمال عام | هفتصد دینار در کف نه تمام | |||||
پیش او بر کای تو ما را اختیار | این قدر بستان کنون معذور دار | ۲۱۶۵ | ||||
این قدر از بهر ابریشم بها | خرج کن چون خرج شد اینجا بیا | |||||
پس عمر زآن هیبت آواز جست | تا میانرا بهر این خدمت ببست | |||||
سوی گورستان عمر بنهاد رو | در بغل همیان دوان در جست و جو | |||||
گرد گورستان روانه شد بسی | غیر آن پیرو ندید آنجا کسی | |||||
گفت این نبود دگر باره دوید | مانده گشت و غیر آن پیر او ندید | ۲۱۷۰ | ||||
گفت حق فرمود ما را بندهایست | صافی و شایسته و فرخندهایست | |||||
پیر چنگی کی بود خاص خدا | حبذا ای سرّ پنهان حبذا | |||||
بار دیگر گرد گورستان بگشت | همچو آن شیر شکاری گرد دشت | |||||
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست | گفت در ظلمت دل روشن بسیست | |||||
آمد او با صد ادب آنجا نشست | بر عمر عطسه فتاد و پیر جست | ۲۱۷۵ | ||||
مر عمر را دید و ماند اندر شگفت | عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت | |||||
گفت در باطن خدایا از تو داد | محتسب بر پیرکی چنگی فتاد | |||||
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد | دید او را شرمسار و روی زرد | |||||
پس عمر گفتش مترس از من مرم | کت بشارتها ز حق آوردهام | |||||
چند یزدان مدحت خوی تو کرد | تا عمر را عاشق روی تو کرد | ۲۱۸۰ | ||||
پیش من بنشین و مهجوری مساز | تا بگوشت گویم از اقبال راز | |||||
حق سلامت میکند میپرسدت | چونی از رنج و غمان بیحدت | |||||
نک قراضهٔ چند ابریشم بها | خرج کن این را و باز اینجا بیا | |||||
پیر این بشنید و بر خود میطپید | دست میخایید و جامه میدرید |