| گفت پیغامبر که نفحتهای حق | | اندرین ایام میآرد سبق | |
| گوش و هش دارید این اوقات را | | در ربایید این چنین نفحات را | |
| نفحه آمد مر شما را دید و رفت | | هر که را میخواست جان بخشید و رفت | |
| نفحهی دیگر رسید آگاه باش | | تا ازین هم وانمانی خواجهتاش | |
| جان آتش یافت زو آتش کشی | | جان مرده یافت از وی جنبشی | |
| جان ناری یافت از وی انطفا | | مرده پوشید از بقای او قبا | |
| تازگی و جنبش طوبیست این | | همچو جنبشهای حیوان نیست این | |
| گر در افتد در زمین و آسمان | | زهرههاشان آب گردد در زمان | |
| خود ز بیم این دم بیمنتها | | باز خوان فابین ان یحملنها | |
| ورنه خود اشفقن منها چون بدی | | گرنه از بیمش دل که خون شدی | |
| دوش دیگر لون این میداد دست | | لقمهی چندی درآمد ره ببست | |
| بهر لقمه گشته لقمانی گرو | | وقت لقمانست ای لقمه برو | |
| از هوای لقمهی این خارخار | | از کف لقمان همی جویید خار | |
| در کف او خار و سایهش نیز نیست | | لیکتان از حرص آن تمییز نیست | |
| خار دان آن را که خرما دیدهای | | زانک بس نان کور و بس نادیدهای | |
| جان لقمان که گلستان خداست | | پای جانش خستهی خاری چراست | |