این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۹۵
هین ز لای نفی سرها بر زنید | این خیال و وهم سر بیرون کنید | |||||
ای همه پوسیده در کون و فساد | جان باقیتان نرویید و نزاد | |||||
گر بگویم شمهٔ زآن نغمها | جانها سر بر زنند از دخمها | |||||
گوش را نزدیک کن کآن دور نیست | لیک نقل آن بتو دستور نیست | |||||
هین که اسرافیل وقتاند اولیا | مرده را زیشان حیاتست و حیا | ۱۹۳۰ | ||||
جان های مرده اندر گور تن | بر جهد زآوازشان اندر کفن | |||||
گوید این آواز ز آواها جداست | زنده کردن کار آواز خداست | |||||
ما بمردیم و بکلی کاستیم | بانگ حق آمد همه بر خاستیم | |||||
بانگ حق اندر حجاب و بیحجیب | آن دهد کو داد مریم را ز جیب | |||||
ای فنا پوسیدگان زیر پوست | باز گردید از عدم زآواز دوست | ۱۹۳۵ | ||||
مطلق آن آواز خود از شه بود | گرچه از حلقوم عبدالله بود | |||||
گفته او را من زبان و چشم تو | من حواس و من رضا و خشم تو | |||||
رو کهِ بی یَسمَعُ و بی یُبصر توی | سر توی چه جای صاحب سر توی | |||||
چون شدی من کانَ لله از وَلَه | من ترا باشم که کانُ الله لَه | |||||
گه توی گویم ترا گاهی منم | هر چه گویم آفتاب روشنم | ۱۹۴۰ | ||||
هر کجا تابم ز مشکات دمی | حل شد آنجا مشکلات عالمی | |||||
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت | از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت | |||||
آدمی را او بخویش اسما نمود | دیگران را زآدم اسما میگشود | |||||
خواه از آدم گیر نورش خواه ازو | خواه از خم گیر میخواه از کدو | |||||
کین کدو با خُمّ پیوستهست سخت | نی چو تو شادان کدوی نیکبخت | ۱۹۴۵ | ||||
گفت طوبی مَن رَآنی مصطفا | وَالّذی یُبصر لِمن وَجهی رَأی |