برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۰۲

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۹۴
مثنوی معنوی
 

  ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد  
  زشت باشد روی نازیبا و ناز سخت باشد چشم نابینا و درد  
  پیش یوسف نازش و خوبی مکن جز نیاز و آه یعقوبی مکن  
  معنی مردن ز طوطی بد نیاز در نیاز و فقر خود را مرده ساز  
۱۹۱۰  تا دم عیسی ترا زنده کند همچو خویشت خوب و فرخنده کند  
  از بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ  
  سالها تو سنگ بودی دل خراش آزمون را یک زمانی خاک باش  

داستان پیر چنگی که در عهد عمر رضی‌الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان

  آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر  
  بلبل از آواز او بی‌خود شدی یک طرب ز آواز خوبش صد شدی  
۱۹۱۵  مجلس و مجمع دمش آراستی وز نوای او قیامت خاستی  
  همچو اسرافیل کآوازش بفن مردگان را جان در آرد در بدن  
  یا رسایل بود اسرافیل را کز سماعش پر برستی فیل را  
  سازد اسرافیل روزی ناله را جان دهد پوسیدهٔ صدساله را  
  انبیا را در درون هم نغمهاست طالبان را زآن حیوة بی‌بهاست  
۱۹۲۰  نشنود آن نغمها را گوش حس کز ستمها گوش حس باشد نجس  
  نشنود نغمهٔ پری را آدمی کو بود ز اسرار پریان اعجمی  
  گر چه هم نغمه‌ی پری زین عالمست نغمهٔ دل برتر از هر دو دمست  
  که پری و آدمی زندانیند هر دو در زندان این نادانیند  
  معشر الجن سورهٔ رحمان بخوان تستطیعوا تنفذوا را باز دان  
۱۹۲۵  نغمهای اندرون اولیا اولا گوید که ای اجزای لا