برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۰۱

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دفتر اول
۹۳
 

  پیش از آن کین خاکها خسفش کند پیش از آن کین بادها نسفش کند  
  گر چه چون نسفش کند تو قادری کش ازیشان وا ستانی واخری  ۱۸۸۵
  قطرهٔ کو در هوا شد یا بریخت از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت  
  گر در آید در عدم یا صد عدم چون بخوانیش او کند از سر قدم  
  صد هزاران ضد ضد را می کشد بازشان حکم تو بیرون میکشد  
  از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان  
  خاصه هر شب جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول  ۱۸۹۰
  باز وقت صبح آن اللهیان بر زنند از بحر سر چون ماهیان  
  در خزان آنصد هزاران شاخ و برگ در هزیمت رفته در دریای مرگ  
  زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر در گلستان نوحه کرده بر خضر  
  باز فرمان آید از سالار ده مر عدم را کآنچ خوردی باز ده  
  آنچ خوردی واده‌ای مرگ سیاه از نبات و دارو و برگ و گیاه  ۱۸۹۵
  ای برادر عقل یکدم با خود آر دم بدم در تو خزانست و بهار  
  باغ دل را سبز و تر و تازه بین پر ز غنچه ورد و سرو و یاسمین  
  زانبهی برگ پنهان گشته شاخ زانبهی گل نهان صحرا و کاخ  
  این سخنهایی که از عقل کلست بوی آن گلزار و سرو و سنبلست  
  بوی گل دیدی که آنجا گل نبود جوش مل دیدی که آنجا مل نبود  ۱۹۰۰
  بو قلاووزست و رهبر مر ترا می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا  
  بو دوای چشم باشد نورساز شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز  
  بوی بد مر دیده را تاری کند بوی یوسف دیده را یاری کند  
  تو که یوسف نیستی یعقوب باش همچو او با گریه و آشوب باش  
  بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن کهنه نوی  ۱۹۰۵