برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۰۰

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۹۲
مثنوی معنوی
 

  همچو مطبوخست و حب کانرا خوری تا بدیری شورش و رنج اندری  
  ور خوری حلوا بود ذوقش دمی این اثر چون آن نمی‌پاید همی  
۱۸۶۵  چون نمی‌پاید همی پاید نهان هر ضدی را تو بضد او بدان  
  چون شکر پاید نهان تأثیر او بعد حینی دمل آرد نیش جو  
  از وفور مدحها فرعون شد کُنْ ذَلیل النَّفس هَوناً لا تَسد  
  تا توانی بنده شو سلطان مباش زخمکش چون گوی شو چوگان مباش  
  ورنه چون لطفت نماند و این جمال از تو آید آن حریفان را ملال  
۱۸۷۰  آن جماعت کت همی دادند ریو چون ببینندت بگویندت که دیو  
  جمله گویندت چو بینندت بدر مردهٔ از گور خود بر کرد سر  
  همچو اَمرَدْ که خدا نامش کنند تا بدین سالوس بد نامش کنند  
  چونک در بدنامی آمد ریش او دیو را ننگ آید از تفتیش او  
  دیو سوی آدمی شد بهر شر سوی تو ناید که از دیوی بتر  
۱۸۷۵  تا تو بودی آدمی دیو از پیت می‌دوید و می‌چشانید او میت  
  چون شدی در خوی دیوی استوار می‌گریزد از تو دیو نابکار  
  آنگه اندر دامنت آویختند چون چنین گشتی همه بگریختند  

تفسیر ماشاءالله کان

  این همه گفتیم لیک اندر بسیچ بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ  
  بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق  
۱۸۸۰  ای خدا ای فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچ کس نبود روا  
  این قدر ارشاد تو بخشیدهٔ تا بدین بس عیب ما پوشیدهٔ  
  قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان بدریاهای خویش  
  قطرهٔ علمست اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن