این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲
مثنوی معنوی
در نیابد حال پخته هیچ خام | پس سخن کوتاه باید والسلام | |||||
بند بگسل باش آزاد ای پسر | چند باشی بند سیم و بند زر | |||||
۲۰ | گر بریزی بحر را در کوزهٔ | چند گنجد قسمت یک روزهٔ | ||||
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد | تا صدف قانع نشد پر دُر نشد | |||||
هر کرا جامه ز عشقی چاک شد | او ز حرص و جمله عیبی پاک شد | |||||
شاد باش ای عشق خوش سودای ما | ای طبیب جمله علتهای ما | |||||
ای دوای نخوت و ناموس ما | ای تو افلاطون و جالینوس ما | |||||
۲۵ | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | کوه در رقص آمد و چالاک شد | ||||
عشق جان طور آمد عاشقا | طور مست و خرّ موسی صاعقا | |||||
با لب دمساز خود گر جفتمی | همچو نی من گفتنیها گفتمی | |||||
هرک او از همزبانی شد جدا | بیزبان شد گر چه دارد صد نوا | |||||
چونک گل رفت و گلستان درگذشت | نشنوی زآن پس ز بلبل سرگذشت | |||||
۳۰ | جمله معشوقست و عاشق پردهٔ | زنده معشوقست و عاشق مردهٔ | ||||
چون نباشد عشق را پروای او | او چو مرغی ماند بیپروای او | |||||
من چگونه هوش دارم پیش و پس | چون نباشد نور یارم پیش و پس | |||||
عشق خواهد کین سخن بیرون بود | آینه غماز نبود چون بود | |||||
آینهات دانی چرا غماز نیست | زآنک زنگار از رخش ممتاز نیست | |||||
۳۵ | بشنوید ای دوستان این داستان | خود حقیقت نقد حال ماست آن |
حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی و خریدن پادشاه کنیزک را
بود شاهی در زمانی پیش ازین | ملک دنیا بودش و هم ملک دین | |||||
اتفاقا شاه روزی شد سوار | با خواص خویش از بهر شکار | |||||
یک کنیزک دید شه بر شاهراه | شد غلام آن کنیزک جان شاه |