برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

دی ماه ۱۳۰۴ برادر و رفیق عریزم از خواندن این مکتوب دوباره ایام گذشته را بیاد می آورم. شهر آمل مثل قشنگ ترین دخترها در نظرم جلوه می کند. حقیقةً چقدر قشنگ است وقتی شخص روی پل دوازده پله بایستد و هنگام غروب چراغ های خانه ها را که یکایک روشن می شود تماشا کند. از زیر با طغیان «هراز» و از طرف دیگر آخرین سرخی کم رنگ آفتاب غروب را روی جنگل ها در مد نظر قرار بدهد. شما این را دوست ندارید؟ برای اینکه زیاد در یکجا مانده اید و از این گذشته وضع معیشت به دلخواه نیست. ولی من هرگز چند روز اقامت چهار سال قبل را در این شهر فراموش نمی کنم. هروقت از مهمان نوازی دختر عموی محترم خودم یادم می آید حسرت می برم. مثل این است که هنوز برادرم را در بین راه آمل و محمودآباد جلوی چشم می بینم. گل یاس و تمشک، فرح صبح و طراوت جنگل می خواهد مرا 19