برگه:DonyaKhaneManAst.pdf/۱۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

پیدا کنم، با گرفتاریهائی که داشتم جستجو برایم میسر نشد. حالا هم نمی دانم به توسط چه کسی این مکتوب را بفرستم... البته امانت مرا خوب محافظت خواهید کرد. دوست ما «محمد» مدتی در شهر نزدم بود. واقعاً مؤانست غریبی با او پیدا کرده بودم. انسان انس پذیر است. مدتی این جوان بیچاره ناخوش بود و بعد که خوب شد بی خبر از من از شهر حرکت کرد. بطوری که ندانستم در چه موقعی ازشهر به طرف ولایت آمد. از حال او بنویس. به چه کاری مشغول است؟ بضاعتی که ندارد. این کارگر فقیر یا برنج می کارد یا زمین شخم می کند و یا خدمت تجار را می کند. امیدوارم که عاقبت بخیر باشید. من هروقت قوه یی پیدا کنم خودم را حاضر کرده ام که رفاهیت او را تا حدی که می توانم فراهم بیاورم. از زبان من به او احوال پرسی کن. نیما 11