پیش من احضار کردی برای من بیاوری میدانم کامجوئی از او مرا از تمام خیالات مخالف ابلیس که نزدیک بود عهد خودم را با او بشکنم از میان خواهد برد.
مفیستافلیس - فاستوس این خواهش و هرچه باز بخواهی در یک چشم بهمزدن انجام میگیرد.
(هلن وارد میشود)
فاستوس - این همان عذاریست که بخاطر آن هزارها کشتی برای نبرد به آب افتاد و شهر «تروا» را به آتش کشید؟ هلن نازنین، یک بوسه بمن بده تا زندگی جاودان پیدا کنم. (او را میبوسد) نگاه کنید این روح من است که از بدن من خارج شده و بلبان او پیوست. بیا هلن بیا عزیزم جان مرا بمن پس بده. اما جای من در همان کنج لبان تو است زیر آنجا بهشت جاوید است. و جاهای دیگر خارستانی بیش نیست.
(پیرمرد وارد میشود)
من پاریس خواهم شد و در راه عشق تو بجای آتشزدن شهر تروا ورتامبورگ را طعمهٔ حریق خواهم کرد. من برای تو با «منلاس» شوهر تو جنگ میکنم و نشان ترا بر تارک ابلق خود نصب خواهم نمود.
من پاشنهٔ پای «آشیل» دلاور روئینتن یونانی را زخمی خواهم نمود تا از رنج آن بمیرد. اوه، تو از نسیم معطر شامگاهی فرحانگیزتری و از هزاران ستارهٔ آسمان در جمال گرو میبری! تو از مشتری که با آن همه ناز و طنازی در جلو بیچاره «سمهله» ظاهر شد زیباتری، و از خسرو سیارگان که بشوخطبعی خود را در آغوش «ارتوزا» انداخت دلربائیت بیش است و جز تو کسی معشوقه من نخواهد بود. (خارج میشوند)