پرش به محتوا

برگه:Doctor Faustus.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷۴
دکتر فاستوس

فاستوس - روز بشما خوش آقایان: سلامت باشید. (دانشجویان و واگنر خارج می‌شوند)

پیرمرد - فاستوس، ایکاش می‌توانستیم تو را از این راهی که در پیش گرفته‌ای و این طرز زندگی که برای خویش انتخاب کرده‌ای برگردانم و براهی هدایتت کنم که تو را بسعادت و آسایش جاویدی و ابدی برساند. چرا قلبت پاره نمی‌شود؟ خونی که در رگهای تو جاریست فوران نمی‌کند و با اشک دیدگان درهم نمی‌آمیزد و از این پلیدی و فسادی که بحد اعلای خویش رسیده و عفونت آن روح بشر را متأذی ساخته توبه نمی‌کنی و پشیمان نمی‌شوی؟ بدان که جز رحم خداوندی چارهٔ کار ترا نمی‌کند و گناهان تو جز بمدد خون نجات‌دهنده، پاک نخواهد شد.

فاستوس - کجائی فاستوس؟ بدبخت چه کرده‌ای؟ تو بلعنت خداوندی دچاری! بدبخت پس از همه‌چیز مأیوس باش و بمیر! صدای غرش سهمناک دوزخ بلند است و در میان آن خروش صدائی می‌گوید «فاستوس بیا زمانت رسیده است.» بسیارخوب، فاستوس آمد و دین خودش را ادا کرد!

(مفیس‌تافلیس خنجری باو میدهد)

پیرمرد - صبر کن فاستوس، در این عمل یأس‌آمیز عجله نداشته باش! می‌بینم فرشته‌ای بالای سر تو پرواز می‌کند و جامی هم از سلسبیل ایزدی در دست گرفته و می‌خواهد آن را در گلوی خشک تو بچکاند. پس از خداوند استدعای رحم کن و مأیوس مباش!

فاستوس - بله رفیق خوب من، احساس میکنم که سخن تو روح