برگه:Divar.pdf/۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گوئی حریر ابرها
پردهای نیلوفری افکنده بود

«دوستت دارم» خموش و خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
ليك گوئی در سکوت نیمروز
گم شد از بیحاصلی آوای من

ناله کردم: آفتاب … ای آفتاب
بر گل خشکیده‌ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب

در خطوط چهره‌اش ناگه خزید
سایه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشید بر گیسوی من
آسمان لغزید در چشمان او

۷۶