این برگ همسنجی شدهاست.
هر دم از آئینه میپرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه میبینم که، وای
سایهای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصهٔ هندو بناز
پای میکوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیدهام از نور خویش
ره نمیجویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفتهام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفتهام
میروم … اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا …؟ منزل کجا …؟ مقصود چیست؟
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
۳۴