این برگ همسنجی شدهاست.
بیگمان روزی ز راهی دور
میرسد شهزادهای مغرور
میخورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربهٔ سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلهٔ خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
تار و پود جامهاش از زر
سینهاش پنهان بزیر رشتههائی از در و گوهر
میکشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد … پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقهٔ موی سیاهش را.
* * *
مردمان در گوش هم آهسته میگویند
«آه … او با این غرور و شوکت و نیرو»
«در جهان یکتاست»
«بیگمان شهزادهای والاست»
* * *
۲۰