برگه:DivaneOwhadi.pdf/۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

چون زنان از ذوق و حالت مردان غافلند و چنان واقع شده که: بسیاری از ایشان منکر اولیا می‌باشند حرم حضرت شیخ اوحدی ازین قبیل بود. در آن وقت که شیخ مقید آن حیدری بود و آن وحشت بسیار می‌کرد پسر شیخ را داعیهٔ تأهل پیدا شده بود. شیخ از روی نصیحت و مطایبه با پسر خود این حکایت را می‌گفت؛ نظم:

  پسری با پدر بزاری گفت که: مدد شو مرا بهمسر و جفت[۱]  
  گفت: بابا، زنا کن و زن نه پند گیر از خلایق، از من نه  
  در زنا گر بگیردت عسسی بهلد، کو گرفت چون تو بسی  
  زن بخواهی ترا رها نکند ور تو بگذاریش چها نکند  
  از من و مادرت نگیری پند چند دیدیم و نیز بینی چند  
  آن رها کن که نان و هیمه نماند ریش بابا ببین که نیمه نماند  

در تاریخ پانصد و پنجاه و چهار از عالم رفت و در اصفهان مدفونست».

پس از آن حکیم شاه محمد قزوینی در ترجمهٔ مجالس النفایس علیشیر نوایی[۲] که از ۹۲۷ تا ۹۲۹ مشغول ترجمه آن بوده است چنین می‌نویسد[۳]:

«اوحدی مراغهٔ اشعار خوب دارد و از کمل اولیاست و دیوان او مشهورست و جام جم نیز از تصانیف اوست و این غزل از دیوان اوست ...» سپس هشت بیت همان غزلی را که حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آورده بجز بیت آخر آنرا نقل کرده است.

پس از آن خوندمیر در حبیب‌السیر که در ۹۳۰ بپایان رسانیده در فصل معاصران ابو سعید چنین آورده است:

«از آن جمله شیخ اوحدی اصفهانیست. در نفحات سمت تحریر یافته که:


  1. رجوع کنید بصحایف ۵۴۹ - ۵۵۰ متن.
  2. مجالس النفایس.... تألیف میرنظام‌الدین علیشیر نوایی بسعی و اهتمام علی اصغر حکمت - طهران ۱۳۲۳ ص ۳۲۷ - ۳۲۸.
  3. چاپ بازهٔ طهران ج ۳ ص ۲۲۰ - ۲۲۱

هشت