این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵
مسعود سعد
☆(بسه نفر از دوستان فرستاده و ابورشد رشید را ستوده)☆
ای رفیقان من ای عمرو منصور و عطا | که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا | |||||
کرده بیچاره مرا جوع بماه رمضان | خبری هست ز شوال بنزدیک شما | |||||
تا بمغرب ننموداست مرا چهره هلال | من چنان گشتم از ضعف که در شرق سها | |||||
عید گوئی که همی آید از سنگ برون | یا[۱] مه روزه مرا میدهد از سنگ حیا | |||||
از پی طعمه شامی شدهام چون خفاش | وز پی دیدن خورشید شدم چون حربا | |||||
چکنم قصهٔ بیهوده ز خمر و ز خمار | چون نمییارم گفتن سخن ماه[۲] سما | |||||
تا بقندیل فتاد است مرا کار بشب | همچو شمعم که زیم امشب و میرم فردا | |||||
اندرین روزه همه رنج منست از من از آنک | سفری کرد نیارستم من سرد بقا (؟) | |||||
چون مرا هیچ حلاوت نبود اندر روز | چکنم پس تو اگر سازی شب را حلوا | |||||
حاش لله که مرا نیست بدین ره مذهب | جز که هزلیست که رفتهاست میان شعرا | |||||
فرض یزدانرا بگزارد هر کس که کند | خدمت خاصه سلطان بخلا و بملا | |||||
تحفهٔ دولت ابورشد رشید آنکه فلک | خواهدی تا کند او را ز پی جود ثنا | |||||
تا جهان بادا در خدمت سلطان بادا | اندرین زایزد تقدیر و ز من بنده دعا |
☆( مدح صاحب اجل العمید منصور بن سعید بن احمد )☆
خردم نمود[۳] گردش چرخ چو آسیا | واکنون بخون دیده بسر شد همی مرا | |||||
از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک | باد هوائیم[۴] من و شد باد من هوا | |||||
چون کهربا برنگم و آن قوتم نماند | کان کاه بر کشم که ربایدش کهربا | |||||
هر چند بیش گریم تشنه ترم بوصل | از آب کس شنید که افزون شود ظما | |||||
روی سما ز دود دلم گشته چون زمین | پشت زمین ز آب سرم گشته چون سما | |||||
چشمم ز خون بسرخی چون چشم بادهخوار | رویم ز غم بزردی چون روی پارسا |