این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳
مسعود سعد
گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر | آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا | |||||
تو خاص پادشاه شدی بس شگفت نیست | شد خاص پادشا پسر خاص پادشا | |||||
ای عقل را دهای تو چون دیده را فروغ | ای فضل را ذکای تو چون دیده را ضیا | |||||
چون بخت نحس گفته من نشنود همی | نزد تو مستجاب چرا شد مرا دعا | |||||
معلوم شد مرا که هنوز اندرین جهان | ماند است یک کریم که دارد مرا وفا | |||||
چون بر محمد علیم تکیه اوافتاد | زهره است چرخ را که نماید مرا جفا | |||||
ضعف و فساد بیش نترساندم کزو | بازوی من قوی شد و بازار من روا | |||||
ای هر کفایتی را شایسته و امین | وی هر بزرگیی را اندر خور و سزا | |||||
تو شاخ آندرختی کاندر زمانه بود | برگش همه شجاعت و بارش همه سخا | |||||
اندر پناه سایه او بود مأمنم | تا بر روان پاکش غالب نشد فنا | |||||
یکرویه دوستم من و کم حرص مادحم | هم راست در خلاام و هم پاک برملا | |||||
هم مدح نادر آید و هم دوستی تمام | مادح چو بیطمع بود و دوست بیریا | |||||
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک | یاقوت زرد نیکو ماند بکهربا | |||||
هرچند کز برای جزا بایدم مدیح | والله که بر مدیح نخواهم ز تو جزا | |||||
آزادهای که جوید نام نکو بشعر | چون بندگان ز خلق نباید ستد بها | |||||
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر | هرگز چو مدحت تو که دید است کیمیا | |||||
امروز من چو خار و گیاام ذلیل و پست | از باغ بخت تو[۱] کندم هر زمان بلا | |||||
تو آفتاب و ابری[۲] کز فر و سعی تو | گلها و لالهها دمد از خار و از گیا | |||||
ابیات من چو تیر است از شست طبع من | زیرا یکی کشیده کمانم ز انحنا | |||||
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه راست | هرگز گمان مبر که ز بخت افتدش بدا | |||||
بیمار گشت و تیره تن و چشم جاه و بخت | ای جاه و بخت تو همه دارو و توتیا | |||||
ای نوبهارِ سرو نبیند همی تذرو | وی آفتاب نور نیابد همی سها | |||||
تا دولتست و نعمت با بخت تو بهم | از لهو و از نشاط زمانی مشو جدا |