برگه:Deewan-e-Masood-Saed-Salman.pdf/۷۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
مسعود سعد
 ۲ 
 
  گر بر سرم بگردد چون آسیا فلک از جای خود نجنبم چون قطب آسیا  
  آنگوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا  
  در صد مصاف معرکه گر کند گشته‌ام روزی بیک صقال به جای آید این مضا  
  ای طالع نگون من ای کژرو حرون ای نحس بیسعادت و ای خوف بی‌رجا  
  خرچنگ آبئی و خداوند تو قمر آبیست سوزش تن و جان از شما چرا  
  مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی در گردش حوادث و در پیچش عنا  
  خودرو چو خس مباش بهر سرد و گرم دهر آزاده سرو باش بهر شدت و رخا  
  میدان یقین که شادی و راحت فرستدت گر چند گشتهٔ بغم و رنج مبتلا  
  جاه محمدعلی آن گوهری که چرخ پرورده ذات پاکش در پردهٔ صفا  
  چون بر کفش نهاد و بخلق جهان نمود زو روزگار تازه شد و ملک با بها  
  گردون شده است رتبت او پایهٔ علو خورشید گشت همت او مایهٔ ضیا  
  تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر آمد نبات مدحش در نشو و در نما  
  تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو ولی دارد استوا  
  تا شد شفای آز عطاهای او نیاز بیماروار کرد ز نان خوردن احتما  
  فربه شد است مکرمت و ایمن از گزند تا در بهار دولت او میکند چرا  
  ای کودکی که قدر تو کیوان پیر شد بخت جوان چو دایه همی پرورد ترا  
  پیران روزگار سپرها بیفکنند در صف عزم چون بکشی خنجردها  
  گویا بلفظ فهم تو آمد زبان عقل بینا بنور رای تو شد دیده ذکا  
  بر هر زبان ثنای تو گشته است چون سخن در هر دلی هوای تو رسته است چون گیا  
  چون مهر بی‌نفاق کنی در جهان نظر چون ابر بیدریغ دهی خلق را عطا  
  اقرار کرد مال بجود تو و بسست دو کف تو گواه و دو باید همی گوا  
  جاه ترا بگردون تشبیه کی کنم گفته‌است هیچکس بصفت راست را دو تا  
  عزم ترا که تیغ نخوانیم خرده‌ایست زیرا که تیغ تیز فراوان کند خطا