چون بازگشتند و یا از آموزشگاه بیرون آمدند هریکی در اداره ای جا گرفته ماهانه های گزافی دریافتند (و اکنون هم در می یابند).
پس از همه اینها خود او دستگاه «حجت الاسلامی» را رها نکرده و در این سی و هشت سال همیشه ،هم از مشروطه خواهی سود جسته و هم از آخوندی .از آنسو در گزاردن قانون اساسی دست داشته و از اینسو در خانه خود درس «فقه» گفته .هیچ نیندیشیده که اگر مشروطه است پس این دستگاه آخوندی چیست که من میدارم؟! ...اگر کشور با قانون اساسی راه خواهد رفت دیگر این «فقه جعفری» بِچه کار خواهد خورد؟! ...آیا از روی قانون اساسی من چه کاره ام و چه عنوانی توانم داشت؟! ...تنها آن خواسته که در هر دو سو بازار گرمی دارد و سود جوید ،و با آنکه اکنون بیش از هشتاد سال میدارد با همان دو رنگی و زیرکی روز میگزارد.
از همین ملا داستان دیگری هست .یکی از آذربایجانیان چنین میگوید :در سالهای نخست مشروطه با چند تنی به تهران رفته بودیم .روزی گفتم بدیدن فلان آقا رویم .چون رفتیم دیدیم در تالار بزرگی «مجلس درسی» برپاست. طلبه ها تالار را پر کرده اند و آقا سرگرم «تقریر و تحقیق» است .گفتگو از این میرود» :آیا صورت کسی را کشیدن جائز است یا نه؟ ...» )هل یجوز التصویر ام لا؟.(...
ما چون نشستیم آقا «صبحکم اﷲ با الخیر» گفت و بسر سخن رفت .ما هم نشسته گوش دادیم .آقا گفت و طلبـه ها گفتند ،حدیثها خواندند و دلیلها آوردند ،سرانجام به آنجا رسید که آقا گفت» :الاحوط ترکه» (بهتر است که پرهیزیده شود).
ما چون برخاستیم در بیرون چنین گفتند» :فلان پسر آقا که به اروپا برای درس خواندن رفته بود باز گشته». گفتیم به نزد او هم رویم .چون رفتیم دیدیم در آنجا دستگاه دیگریست .به شیوه اروپایی صندلی و میز گزارده شده، آقازاده با سرِ باز و رخت فرنگی به ما دست داد ،چندبار «مغسی» گفت .چون نشستیم و سخن آغاز شد پرسیدیم: «خوب آقا در چه رشته ها درس خواندید؟» .آقازاده چون درسهای خود را شمرد یکی هم «رسم و نقاشی» را نام برد.
ما در شگفت شدیم که پدر در آنجا چنان گفتگویی می داشت و پسر در اینجا چنین پاسخی میدهد .پدر به طلبه ها میگفت» :کشیدن صورت کسی جائز نیست» ،پسر میگوید :من آنرا درس خوانده ام و «نقاش» خوبی میباشم.
اینها نمونه هایی از حال و رفتار ملایان ایرانست .ملایان نجف و کربلا رفتارشان دیگر است:
نخست بیشتر آنان پسر فلان سبزی فروش یا فلان ِگلکار یا بهمان کشاورز روستایی میبوده ،در آغاز جوانی برای گریز از کار رو به مدرسه آورده و در آنجا با تنبلی و مفتخواری زیسته و آنرا خوش داشته و پس از سالهایی با پول فلان حاجی «مقدس» به نجف یا به کربلا رفته و در آنجا نیز با مفتخواری روز گزارده و سالها بدانسان زیسته تا به جایی رسیده که «مجتهد» شمرده شود و «حجت الاسلام» خوانده شود .برخی نیز آقازادگانیند که پدرانشان دستگاه «حجـت الاسلامی» داشته اند و اینان چشم باز کرده آنرا دیده و جز آن نشناخته اند.
بهرحال ایشان مردان بیدانشی هستند که از جهان و کارهای آن به اندازه کودک ده ساله آگاهی نمی دارند و چون مغزهاشان انباشته از «فقه و حدیث» و از بافندگیهای دور و دراز «اصول و فلسفه» است جایی برای دانش یا آگاهی باز نمی باشد .در جهان اینهمه تکانها پیدا شده ،دانشها پدید آمده ،دیگرگونیها رخ داده ،آنان یا ندانسته اند و