برگه:Davari.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

‫«علی» چنانکه از کلمات جمع کثیر از عامه و آیات الهیه و اخبار نبویه بر می آید‪ ،‬افضل از جمیع صحابه بود و تو به‬ ‫عقل خود رجوع کن اگر یکی از تلامذه مرا در مقابل من‪ ،‬در مقام مقابله نگهداری و مرا خانه نشین و دست کوتاه‬ ‫لا فعل قبیح است‪.‬‬ ‫کنی‌‪ ،‬آیا عمل حسن و زیبا کرده و یا فعل قبیح و زشت از تو صادر شده‪ .‬حاکم گفت‪ :‬البته عقلاً فعل قبیح است. ‫آنجناب فرمود که خلافت ابوبکر در نزد عامه به نَص نیست بلکه به بیعت و اختیار و اجماع است‪ .‬پس اصحاب‪ ،‬علی‌‬ ‫را که افضل و اعلم و ازهد و اتقی و اشجع و اسخی و اعبد و اسبق در اسلام بود و اقرب به رسول خدا‪ ،‬او را در‬ ‫زوایای خفا مهجور و خانه نشین کنند و ابوبکر را که به منزله تلامذه او بود به جای پیغمبر بنشانند‪ ،‬فعل قبیح و زشت‬ ‫نموده اند‪ .‬پس آن حاکم از استماع این دلیل و سایر دلایل و مطاعن شیعه گشت‪ .‬لیکن استاد میفرمود که از هر‬ ‫جهت مذهب تشیع اختیار کرد لیکن من لعن خلفا را به او تلقین ننمودم و از شدت تقیه که استاد را بود‪ ،‬این مطلب را‬ ‫به او آشکار نساخت‪ .‬مجملا این حکایت شیوع یافت تا اینکه وشات و ساعین به پاشاه این کیفیات را رسانیده پاشاه‬ ‫بغداد آن حاکم را معزول ساخت و حاکم دیگر فرستاد‪ .‬میان حاکم ثانی و استاد مراوده و مواده نشد و آن حاکم نیز‬ ‫به جهت عمل حاکم سابق با استاد چندان آمیزش نداشت تا کار بجایی رسید که استاد در نزد او هیچ نمی رفت‪ .‬از‬ ‫قضایای اتفاقیه‪ ، ‬روزی یکی از شیعیان در بازار با کسی منازعه کرد‪ .‬آن شیعه خلیفه ثانی را لعن کرد‪ .‬یکی از ملازمان‬ ‫حاکم استماع نمود او را گرفته به نزد حاکم برده‪ ،‬حاکم حکم به حبس او کرد که او را به بغداد فرستاده باشد تا‬ ‫پاشاه او را سیاست کند‪ .‬پس کسان آن شیعه آگاه شدند و به خدمت استاد رسیدند و کیفیت واقعه را معروض‬ ‫داشتند‪ .‬آنجناب فرمود که امروز شما همانقدر به او برسانید که اگر خود حاکم او را بخواهد و سؤال کند چرا لعن‬ ‫کردی‪ ،‬او در جواب بگوید که ما خلیفه را مطاع میدانیم و هرگز لعن نمیکنیم‪ ،‬بلکه مراد عمر بن سعد است که قاتل‬ ‫امام حسین علیه السلام است‪ .‬پس کسان آن شخص در محبس به او القاﺀ این مطلب کردند‪ .‬چون صباح شد استاد‬ ‫بعد از نماز صبح و بعد از طلوع آفتاب عباﺀ خود را بر سر انداخت و به جانب یکی از کوچه های جانب خیمه گاه‬ ‫روان شد و نگذاشت که کسی به همراه او رود‪ .‬چون به منزل حاکم رسید که آن غرفه بود که به جانب کوچه و راه‬ ‫عبور درش باز بود‪ ،‬حاکم خود نشسته و به جانب کوچه و عبور عابرین نظاره داشت‪ .‬استاد عبا را به دوش انداخت و‬ ‫خواست از آنجا بگذرد و چنان وا نمود که به جایی دیگر میرود‪ .‬حاکم سبقت در سلام کرده و عرض کرد بالا‬ ‫بفرمایید و قهوه و غلیان صرف بفرمایید‪ .‬آن جناب اجابت کرد و نشست بعد از صرف تحیات‪ ،‬حاکم عرض کرد که ‫دیروز کسی را از اهل ملت شما آوردند که بر خلیفه ثانی سَب کرده بود‪ ،‬او را محبوس ساختیم که به نزد پاشاه‬ ‫بفرستیم تا او را سیاست کند‪ .‬استاد فرمود چنین چیزی واقع نشده زیرا که ما خلیفه ثانی را خوب و صاحب رسول ‫خدا و پدر همخوابه او میدانیم و سب او را حرام میدانیم و عوام شیعه ما را تقلید می نمایند‪ .‬این دعوی افتراﺀ و بهتان‬ ‫است‪ .‬حاکم عرض کرد بعضی شهادت دادند که این عبارت را ازو شنیدند‪ .‬استاد در جواب گفت که استماع این‬ ‫کلام از آن شخص عوام‪ ،‬اگر راست باشد البته عمر بن سعد را قصد کرده که قاتل فرزند پیغمبر و کشنده میوه دل‬ ‫حیدر و ظالم شبل زهراﺀ ازهر است‪ . ‬اکنون آن شخص را احضار کنید و این مطلب را مشافهه از او استعلام کرده‬ ‫باشید‪ .‬حاکم حکم به احضار آن محبوس گرفتار نمود‪ .‬پس از حضور‪ ،‬حاکم از تفصیل آن امر استفسار نمود‪ .‬آنمرد‬ ‫در جواب گفت که من عمر بن سعد را که قاتل ریحانه خاتم پیغمبران و سید جوانان اهل جنان است لعنت کرده ام و‬