نماند و زمینی بی بهره نباشد .دین آنست که امروز توانگران ایران سرمایه های خود را در راه کشیدن جویها و پدید آوردن چشمه ها و آباد گردانیدن دیه ها بکار اندازند که هم این ویرانیها از میان برخیزد و هم هزاران و صد هزاران خاندانهای گرسنه و بینوا از بدبختی رها گردند .دین اینست .از اینست که خدا خشنود خواهد بود .گفتگو از کشاکش علی و ابوبکر چیست که خدا آن را خوش دارد و به کسی به این نام مزدی دهد؟! .اینها را میگویم تا این آقایان نیز بدانند و معنی درست دین را دریابند.
از آنسوی این نیز راستست که این سخنان در دلهای ایرانیان جا گرفته و ما تا در پیرامون آنها سخن نرانیم از دلهاشان بیرون نخواهند کرد .اینست من نیز به پرسشهای آنها پاسخ میگویم:
اما داستان «غـدیر خـم» ،بسیار شگفت است که ملایان معنی این جمله را نمیدانند .مگر آنان کتابهای فقه را نمی خوانند که «ولاﺀ» خود یک «بابی» از بابهای فقه میباشد؟! این یک وصیت خاندانیست .پیغمبر را با کسانی رشته «ولاﺀ» در میان میبوده و اینست میگوید» :من با کسانیکه «ولاﺀ» میداشتم علی در این زمینه جانشین من خواهد بود» .آخر در کجا «مولی» به معنی خلیفه است؟!.
از این گذشته اگر خواست پیغمبر برگماردن «خلیفه» بودی ،بایستی نخست در این زمینه سخن راند که باید برگزیدن و گماردن خلیفه از سوی خدا باشد نه از سوی مردم ،پس از آنکه این زمینه را روشن گردانید با یک زبان آشکاری بگوید» :اینک نخستین خلیفه من علیست که خدا او را برگزیده» .داستانی به آن بزرگی را چه معنی میداشت که با یک جمله ناروشن و کوتاهی برساند و آن جمله را بگوید و بگذرد و به چیزهای دیگری پردازد.
از اینها هم گذشته ،مگر یاران پیغمبـر که سالها با وی بسر برده و در راه او جانبازیها کرده بودند ،زبان او را نمی فهمیدند؟! .یا دلبستگی آنان به پیغمبر و دستورهای او کمتر از شیعیان قزوین میبوده؟! .این چه باور کردنیست که پیغمبر علی را خلیفه گرداند و یارانش آنرا ناشنیده گیرند و به گرد سر ابوبکر درآیند؟! پس چرا با دیگر دستورهای پیغمبر این کار را نکردند؟!.
اما داستان مرگ پیغمبر و جلوگیری عمر .من نمی دانم این داستان تا چه اندازه راست است و آیا رخ داده یا نه ،در این باره جستجویی نکرده ام .لیکن اگر راستست رفتار عمر بسیار بجا بوده .این دلیل است که عمر معنی اسلام را بهتر از دیگران میدانسته .دلیلست که آن مرد یک باور بسیار استوار به خدا و اسلام میداشته .اینکه ایراد میگیرند که به پیغمبر «نسبت هذیان» داده راست نیست .گفته است» :ان الرجل لیهجر»» .هجر» به معنی سرسام است نه به معنی هذیان .هذیان از کمی خرد برخیزد ولی سرسام نتیجه بیماری باشد .عمر گفته :این مرد سرسام میگوید ،و این گفته به پیغمبر برنخواهد خورد .زیرا یک پیغمبری چنانکه بیمار گردد ،لاغر شود ،رنگش زردی گیرد ،همچنان سرسام گوید .سرسام دنباله بیماری باشد و به کسی نخواهد برخورد .اگر برانگیختگان از این چیزها برکنار بودندی بایستی پیش از همه از بیماری برکنار باشند و هیچگاه بیمار نگردند .یک پیغمبری که بیمار شده سرسام نیز تواند گفت و جای شگفتی نیست.