برگه:CharandVaParand.pdf/۸۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
'

رفتم ، پای پیاده همراه آقایان بقم رفتم. برای اینکه من از روز اول فهمیده بودم که مشروطه یعنی عدالت، مشروطه یعنی رفع ظلم، مشروطه یعنی آسایش رعیت، مشروطه یعنی آبادی مملکت من اینها را فهمیده بودم ، یعنی آقایان و فرنگی‌مآبها این مطالب را بمن حالی کرده بودند. اما از همان روزی که دستخط از شاه مرحوم گرفتند و دیدم که مردم میگویند که حالا دیگر باید وکیل تعیین کرد، یکدفعه انگار می کنی یک کاسه آب‌داغ ریختند بسر من ، یکدفعه سی‌وسه بندم بتکان افتاد. یکدفعه چشمم سیاهی رفت . یکدفعه سرم چرخ زد . گفتم بابا نکنید ، جانم نکنید بدست خودتان برای خودتان مدعی نتراشید . گفتید به ! از جاپن گرفته تا په‌تل پرت همه مملکت‌ها وکیل دارند . گفتم بابا والله من مرده شما ها زنده ، شما ازوکیل خیر نخواهیددید ، مگر همان مشروطه خالی چطورست ؟
گفتند برو پی کارت . سواد نداری حرف نزن. مشروطه هم بی وکیل میشد ؟ دیدم راست میگویند ؟ گفتم بابا پس حالا که تعیین می‌کنید محض رضای خدا چشمانتانرا وا کنید که بچاله نیفتید. وکیل خوب انتخاب کنید . گفتند خیلی خوب .
بله گفتند خیلی خوب . چشمهاشان را وا کردند . درست هم دقت کردند، اما در چه ؟ در عظم بطن ، کلفتی کردن ، بزرگی عمامه ، بلندی ریش ، زیادی اسب و کالسکه ، بیچاره‌ها خیال می کردند که گویا این وکلا را میخواهند بی مهرووعده بپلوخوری بفرستند که با این صفات قاپوچی از هیکل آنها حیا کند و مهرورقعه دعوت مطالبه نکند.

باری حالا بعد از دوسال تازه سرحرف من افتاده‌اند،

۸۲