روزی بیفتند، بله من از اینها میترسیدم. اما از دو مطلب عمده که خیلی باید بترسم هیچ نمیترسیدم، بله از آن دو مطلب نمیترسیدم برای اینکه هیچ بعقلم نمیرسید، برای اینکه عوام بودم، برای اینکه آدم عوام کور است، اما وقتی توی اطاق رفتم عقلم را بسرم جمع کردم و درها را مثل وقتیکه بعضی از آقایان در کتابخانه را برای شمردن لیرههای فشنک کرده میبندند بستم، آن وقت آن دو مطلب هم یادم افتاد.
بله، من بیعقل فراموش کرده بودم که عدد سیزده نحس است، من بیشعور فراموش کرده بودم که نمرهٔ دوازدهم صوراسرافیل چاپ شده، و بنمرهٔ سیزدهم مشغول شدهایم و لابد این تحسیها بمیان خواهد آمد.
بله، آدم که لوح محفوظ نیست، آدم که نمیتواند همه چیز را یادش نگاهدارد، بله این مطلب را فراموش کرده بودم، اما مطلب دومی را که فراموش کرده بودم خیلی اهمیت داشت، و آن را خیلی لازم بود که فراموش نکنم، و آن این بود که من یکوقت در تاریخ مصریها خوانده بودم که اهالی مصر دو مذهب داشتند یکی مذهب کاهنها و سلاطین بود، یکی هم مذهب عوامالناس، فرعون و کاهنها خدارا میپرستیدند و عوامالناس هم فرعون را میپرستیدند. ببینم چه میخواستم بگویم، بله میخواستم بگویم یکی از علمای بزرگ بعد از انکه مقالهٔ اول نمرهٔ دوازدهم صوراسرافیل را برایش خواندم و همه را درست گوش داد و فهمید، گفت، اینها کفر نیست، اینها مخالف با اسلام نیست، همهٔ اینها صحیح است اما نباید این مطالب را برای عوام نوشت، زیاده چه دردسر بدهم، خدا این شب جمعهای کاهنها را هم رحمت کند برای اینکه آنها هم خداپرست بودند و آنها هم میدانستند که فرعون خدا نیست. زیاده جسارت است.