سال یک لنک پا بایستند جوابتانرا بدهند دیگر بهتر ازین چیست
***
از شمارهٔ ۱۴:
بعد از آنکه یکدسته پنجاه نفری از طلاب مطول خوان، نصف حاجیها و کربلاییهای شهر، و تقریباً تمام شاگردان حوزهٔ درس شیخ ابوالقاسم حکم قتل ما را دادند و چند دفعه (همانطور که عثمانیها بسرحد ارومیه حمله میکنند، همانطور که قونسولهای ایران بحاجیها حمله میکنند، همانطور که شاهزادهٔ نصرةالدوله بنان ذرت خورهای کرمان حمله میکند، همانطور که سیدعباسخان ینگی امامی برعیتهای خالصه حمله میکند، و بالاخره همانطور که بعضی از آقایان بقاب پلو و سینهٔ مرغ حمله میکنند) بادارهٔ صوراسرافیل حمله کردند من دست و پام را گم کردم خودم را باختم و عاقبت باصرار رفقا و از ترس جان رفتم توی خانه، و مثل وقتی که مثلا بلاتشبیه بلاتشبیه بعضی آقایان حشمتالملک را برای گرفتن بیست و پنج هزار تومان و کار چاقی روسها در قاینات بخانه میپذیرند و میسپارند که هر کس آمد بگویید آقا خلوت دارند منهم سپردم که بگویید دخو خلوت رفته، آن وقت یکسره باطاق رفتم و همانطور که پارهای از مکتب دارها مثلا بلاتشبیه پارهای طلبههای مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد که میخواهند شاگردهای مزلف خودشان را درس بدهند یا میخواهند مثلا زبانم لال زنهایی را که هنوز بحد یاس نرسیدهاند صیغه بکنند کاغذ لوق حجره را پیش میکنند منهم در اطاق را پیش کردم، بله در اطاق را پیش کردم، برای اینکه لازم بود پیش بکنم برای اینکه مرا بشش لول و تفنک تهدید کرده بودند، برای اینکه نهنهٔ من در بچگی همیشه مرا از تفنک و شش لول میترساند، برای