هم خیلی گرم است.
میگفتیم ماشاءالله ترا بخدا دیگر چشم بسته غیب نگو. این را کمپانی هم میداند که هر کس پول دارد شاه شناس است، حکومت شناس است. این مطلبی نشد که تو از شهر برای ما خبر بیاری. میگفت نه گوش بدهید شاهنامه آخرش خوش است.
میگفتم خوب بگو. میگفت بله. این حاجی آقا پهلوان خوبی هم هست، مطلب که باین جا میرسید ما دیگر باور نمیکردیم. برای اینکه ما دهاتیها بشهریها میگوییم تاجیک و مقصودمان از این کلمه یعنی ترسو. این را اینجا داشته باش خود اهل شهر هم این قبیل مردم را می گویند حاجی آقا، حاجی زاده، قبا سهچاکی آن هم یعنی مثلا بقول شهریها خیکی و در حقیقت معنیش باز همان ترسو میشود.
خوب حالا آدم شهری باشد. حاجی زاده هم باشد، چطور میشود همچو آدمی پهلوان بشود.
از این جا دو کلمه بحاشیه میرویم. ما دهاتیها حق داریم که شهریها را تاجیک و ترسو بگوییم برای اینکه مثلا همچو بگیریم که وقتی مأمورها بما زور بگویند هر قدر هم زیاد باشند ده بیست نفر جوانهای دهاتی آدمی یک چماق ارژنگ برمیداریم میافتیم بجان آقایان مأمور. پنجاه نفر باشند، صد نفر باشند آقای مامور چی خوردی نخود او– بخور و بدو. مثل همین که چند سال پیش در همین «جوق آباد» ورامین که شست نفر قزاق آمده بودند بزور گندمهای ما را خرواری نه تومان بخرند و حاجیهای طهران با خاک اره در هم کرده بشهریها چهل تومان بفروشند، بیست نفر جمع شدیم و با ته همان تفنگها که دست قزاقها بود چنان شل و پرشان کردیم که بیچارهها یک سره هشت فرسخ راه را دویده و نفسشان را در