آن نقشه یادش میافتد چشمهایش پر از اشک میشود. وقتی حرفها باینجا میرسد دست پاچه میشود میگوید نگو نگو حرفش را هم نزن این دیوارها موش دارد موشها هم گوش دارند. میگویم چشم هر چه شما دستورالعمل بدهید اطاعت میکنم. آخر هرچه باشد من از تو پیرترم یک پیرهن از تو بیشتر پاره کردهام من خودم میدانم چه مطالب را باید نوشت چه مطالب را ننوشت. آیا من تا بحال هیچ نوشتهام چرا روز شنبهٔ ۲۶ ماه گذشته وقتی که نمایندهٔ وزیر داخله بمجلس آمد و آن حرفهای تند و سخت را گفت یکنفر جواب او را نداد؟ آیا من نوشتهام که کاغذسازی در سایر ممالک از جنایات بزرگ محسوب میشود در ایران چرا مورد تحسین و تمجید شده؟
آیا من نوشتهام که چرا از هفتاد شاگرد بیچارهٔ مهاجر مدرسه آمریکائی میتوان گذشت و از یکنفر مدیر نمیتوان گذشت؟ اینها همه از سرایر مملکت است. اینها تمام حرفهاییست که همه جا نمیتوان گفت من ریشم را که توی آسیاب سفید نکردهام جانم را از صحرا پیدا نکردهام تو آسوده باش هیچ وقت ازین حرفها نخواهم نوشت. بمن چه که وکلاء بلد را برای فرط بصیرت در اعمال شهر خودشان میخواهند محض تأسیس انجمن ایالتی مراجعت بدهند. بمن چه که نصرالدولهٔ پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز میخواند که منم خورندهٔ خون مسلمین. منم برندهٔ عرض اسلام. منم آنکه ده یک خاک ایالت فارس را بقهر و غلبه گرفتهام. منم که هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقایی را بضرب گلولهٔ توپ و تفنگ هلاک کردم. بمن چه که بعد از گفتن این حرفها بزرگان طهران «هورا» میکشند و زنده باد قوام میگویند. بمن چه که دو نفر عبا پیچیده با آن یکنفر مأمور از یکدر بزرگی هر شب وارد میشوند. من که از خودم نگذشتهام