بله، نه شاه بربر نگاه میکند بروی امیربهادر و نه امیر بهادر مالمال نگاه میکند بروی شاه. شاه وقتی دید دست و بالها تنک است ستارخان از یک طرف زور آورده. بچههای خلوت هم از یک طرف برای مواجب نقنق میکنند.
میدانی چه میکند؟ میدهد در دربار کیوان مدار یک سفره پهن میکنند. تمام وزراء، امراء، سردارها، سرتیپها و مجتهدها را جمع میکنند کنار سفره، ولیعهد را مینشانند میان همان سفره، دلاک را هم خبر میکنند، یک دفعه مثلا از لای عمامهٔ شیخ فضلالله یا مثلا از پر شال صدراعظم مشیرالسلطنه در میآید یک گنجشک و میپرد میان اطاق، ولیعهد چشمش را میدوزد بطرف گنجشک، دلاک خرج عمل را تمام میکند. آن وقت یک دفعه میبینی که یکصد و پنجاه و دو هزار دست رفت توی جیبها، هی شاهی، پنج شاهی، پناه با دو قران است که بمثل باران میریزد توی سفره. وقتی پولها را میشمرند، خدا بدد برکت، شده است هفتصد و هفت تومان و دو هزار و یازده شاهی.
حالا یک بمن بگو ببینم این پولها از کجا پیدا شد؟ طبیعت اینجا کمک کرد؟ پادشاه دستش را از سیاه بسفید زد؟ یا یک سرمایه برای این کار گذاشته شد؟
بعد از آن باز میبیند عینالدوله این پولها را ریخت توی یک جانخانی و با چهل هزار قشون ظفر نمون رفت تبریز و ستارخان نه گذاشت و نه ورداشت یک دفعه با دویست سوار آمد بمیدان. این طبیعی است که آدم از هول جان هفتصد تومان که سهل است هفت هزار تومان هم باشد میگذارد و فرار میکند. عینالدوله هم هرچه ازین پولها مانده بود گذاشت و فرار کرد و ستارخان آنها