برگه:CharandVaParand.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
'

شامشان حاضر. اسباب شست وشوشان مهیا و کتاب و روزنامه‌شان آماده مثل اینکه درست توی خانه‌های شخصی خودشان هستند ! بعد از این فکرها گفت : خدایا من نذر کردم که اگر این هفته یک کاغذ خوبی از طهران رسید همانطور که استدعا کردم هفته‌ای «دو مارک» بخرج جیبی من افزودند منهم وقتی بزرگ شدم و بطهران برگشتم در ایران ازین راه آهن‌ها درست کنم.
او این خیالها را در خاطر جولان میداد و قطار راه آهن هم کم‌کم ازو دور میشد تا وقتی که بکلی از نظرش نا پدید شد و او هم برای پختن این فکر تازه خودش بمدرسه برگشت.
این خیال عهد کودکی عادة بایستی چند دقیقه، چند ساعت با منتها دو سه روز دوام کرده و بعد فراموش شود، اما بعکس هر چه صنیع‌الدوله بزرگتر شد این خیال هم با او بزرک شد.
کم‌کم دیگر شبها نخوابید روزها آرام نگرفت هی نوشت وا نوشت حساب کرد نقشه کشید تا وقتی که بعد از سی چهل سال وزیر مالیه ایران شد.

حالا دیگر وقتی بود که خیالات چهل‌ساله خودش را بمحل اجرا گذارد. حالا موقعی بود که تمام شهرهای ایران را بواسطه راه آهن بهم متصل نماید ، اما این کار پول لازم داشت ، بخزانه دولت نگاه کرد دید مثل مغز منکرین استقراض خالی است ، بدهنه جیب تجار و شاهزادگان ایران تماشا کرد دید با قاطمه بخیه دو رو زده اند عاقبت عقلش باینجا قد داد که یک مالیات غیر مستقیم ببعضی از واردات ببندد و بوسیله این مالیات کار خبال یک عمر خود را محکم کند و راستی هم نزدیک بود کار تمام بشود ، که یکدفعه برادرهای روز بد ندیده در تمام انگلستان در تمام روسیه

۱۱۵