برگه:CharandVaParand.pdf/۱۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
'

بدون هیچ خجالت شروع بپرسش نرخ کرد.
آخوند گفت پنج شاهی دهشاهی و اگر خیلی جوان باشد خانه پرش یکقران است، عباس آهی کشید و گفت خوش بحال شما آخوندها ، آخوند پرسید چطور مگر شما منزل ندارید گفت نه گفت پول که داری گفت ایه ، گفت بسیار خوب چون تو غریب هستی حجره من مثل منزل خودت است روزهای جمعه و پنجشنبه یوم‌التعطیل ماست یائسات و بلکه گاهی هم سیبات وا بکار هم میآیند هم بیایید من در خدمت گزاری شما حاضرم ، عباس بآخوند دعا گفته بعدها هم جور آخوند را کم و بیش میکشید، کم‌کم پول الاغها رو بته کشیدن گذاشت ، یکروز بآخوند گفت چه میشد که من هم طلبه میشدم گفت کاری ندارد سواد که داری، گفت چرایک کوره سوادی در ده بزور پدرم پیدا کرده‌ام یاسین و الرحمن و یسبح را خوب میخوانم گفت بسیار خوب کافی است و فوراً یکدست لباس کهنه خودش را با یک عمامه مندرس آورده گفت قیمت اینها دو تومان است که ببیع نسیه بنو میفروشم هر وقت پول داشتی بده.
واقعاً عباس بعد از چند دقیقه آخوند درست حسابی بود که از نگاه کردن بقد و قواره خودش بسیار حظ میکرد. عباس از فردا در درس شرح لمعه مجتهد مدرسه حاضر شد یک نصفه حجره هم با ماهی یکتومان ماهانه و دو قران و پنج شاهی پول روغن چراغ درحقش برقرار شد.

آخوند ملاعباس شش ماه بعد همه‌جا در دعوات عزا، ولیمه، سال، چهله و روضه خوانیها حاضر بود ، نماز وحشت هم میخواند

۱۱۰