برگه:ChaharMaqaleh.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
ی
مقدمهٔ مصحح

(از حدود سنهٔ ۵۴۳-۶۱۲)، و از مشاهر این طبقه سلطان علاءالدین حسین غوری معروف بجهانسوز است که مصنف مکرر نام او را در این کتاب برده و در وقت تألیف کتاب حیات داشته است، در سنهٔ ۵۴۷ ویرا با سلطان سنجر سلجوقی در حدود هرات محاربه دست داد غوریان شکست خوردند و سلطان علاءلدین اسیر شد و آن واقعه معروفست از جمله کسانی که در معسکر سلطان علاءالدین در این جنگ حضور داشتند نظامی عروضی بود که در ملازمت مخدومین خود ملوک بامیان آتی‌الذکر در جزء سیاهی لشکر غور در این محاربه حاضر شده بود پس از شکست لشکر غور مصنف از ترس جان مدتی مدید در هرات متواری بسر میبرده و دو حکایتی که در آخر مقالهٔ سوم و چهارم ذکر میکند راجع بدین مدت اختفاء اوست (ص ۷۴-۷۵، ۹۷-۹۹).

دوم ملوک بامیان‌اند که از جانب سلاطین غوریه سابق‌الذکر بحکومت ارثی بامیان و طخارستان واقعه در شمال غور منصوب بودند، و ایشان را فقط بلقب «ملک» میخواندند و حق تلقب بسلطان نداشتند، [۱] و از قرار معلوم مصنف از مخصوصان این طبقه از ملوک غوریه بوده نه طبقهٔ اولی، و اولین پادشاه این سلسله ملک فخرالدین مسعود بن عزالدین حسین برادر سلطان علاءالدین جهانسوز است که تا حدود سنه ۵۵۸ در حیات بوده است و نام


  1. در ایران و متعلقات آن حکمرانان ولایات و ممالکی را که استقلال کلی نداشته بلکه باجگذار پادشاهان مستقلهٔ دیگر بودند ولی حکومت ایشان ارثی و اباً عن جد بوده «ملک» میخوانده‌اند و این لقب را نیز سلاطین مستقله بدیشان عطا میکرده‌اند، و پادشاهان مستقله از قبیل غزنوبه و سلجوقیه و غوریه فیروزکوه و خوارزمشاهیه دارای لقب رسمی «سلطان» بودند و غالباً این لقب بایستی از دارالخلافهٔ بغداد برای ایشان فرستاده شود، و چون اول کسی که خود را «سلطان» خواند سلطان محمود غزنوی بود بشرحی که در کتب تواریخ مذکور است لهذا ملوک سابق بر غزنوبه را چون صفاریه و سامانیه و دیالمه کسی بلقب سلطان خوانده است، و بعد از فتع بغداد بدست مغول و انقراض خلافت عربیه این نظم و ترتیب مانند بسی از نظامات و ترتیبات دیگر از میان رفت و مفهوم مصطلح این دو لقب با یکدیگر مختلط گردید و اینجا جای تفصیل این مسأله نیست.