عشاق یا واهب فساق یا کافی ...بان تحفظ حامل هذه الورقه المبارکه ثم الذی یلقی علیها ثم الذی یمرفی حول بیت التی هو فیها ثم اشف بها کل مریض و علیل و فقیر. مرد بیخرد پس از آنکه دویست بار بخدا سوگند میدهد و صد نام چرند بروی او میگزارد ،در پایان چنین میخواهد که با خود دارنده این دعا و خواننده آن و کسی را که از پیرامون خانه ای میگذرد که این دعا در آن خانه باشد، نگهدارد ـ از چه نگهدارد؟ .چرا نگهدارد؟ .بگفته عامیان «آن سوگندت که میدهی و این کارت که میفرمایی!».
در اینجاست که دوباره بسخن خود بازگشته میگوییم :برانگیختگی از خدا نه چیزیست که دروغ بردارد .کسیکه بدروغ خود را برانگیخته خواند و بکار برخیزد ،بدینسان رسوا گردد و دروغش آشکار شود .آیا برای این چرندبافیها و بیخردیهاست که خدا برانگیخته برمیانگیزد؟!..
پنجم :چنانکه گفتیم باب که در نوشته های خود یاد من یظهره اﷲ کرده از گفته هایش چنین پیداست که پیدایش او در آینده دوری خواستی بود .باب که با رنج و گزند بسیار دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده بود ،امید میداشته که سالها دین او برپا و شریعتش روان خواهد بود و پادشاهان از میان پیروان او خواهند برخاست .ولی دیده شد که همانکه باب کشته گردید ،کسانی بدعوی من یظهره اللهی برخاستند و سرانجام میرزاحسینعلی برخاسته به همان دعوی بنیاد بهائیگری گزاشت و دین و آیین باب را بیکبار از میان برد.
اکنون جای پرسش است که در یک زمان به دو دین و دو شریعت چه نیاز میبوده؟! ..اگر سید باب از سوی خدا میبوده و آن شریعت را با دستور خدا گزارده چرا بایستی چند سال نگذشته و هنوز روان نشده ،نابود گردانیده شود؟!.. چرا بایستی دینی و شریعتی از نو بنیاد یابد؟! ..این یکی از ایرادهای بزرگیست که ببهائیان توان گرفت.
در این باره راستی همانست که ما در بخش تاریخچه نوشته ایم .افسانه بیپایی بنام «مهدیگری» در میان مسلمانان رواج یافته بوده .شیعیان آنرا گرفته به امام ناپیدای پنداری خود بسته اند و هزارسال شب و روز بیرون آمدن او را بیوسیده اند .یک شیخ احمد احسایی پیدا شده و بآن رنگ دیگری داده و چنین گفته :آن امام ناپیدا بجهان هورقلیا رفته ولی گوهر او در کالبد مرد دیگری پیدا خواهد شد.
یک سید کاظم رشتی بجای او نشسته و دنباله سخن او را گرفته چنین گفته: «پیدایش آن امام بسیار نزدیکست» و بگفته عامیان این سخن را به سرنا گزارده و بهمه جا دمیده .یک سیدعلیمحمد جوان هوسمندی از این سخنان بتکان آمده و بآرزوی امام زمانی افتاده و اینست در شیراز آواز بر آورده. شاگردان سید کاظم که گوشها تیز کرده پی چنان آوازی میگردیده اند ،آنرا شنیده بسرش گرد آمده اند .از آنسو مردم که هزارسال شبان و روزان چشم براه امام زمان دوخته بودند ،از شنیدن این داستان بتکان آمده اند .ولی دولت فرصت نداده تا دانسته شود سیدعلیمحمد چگونه کسیست و سخنانش چیست و او را گاهی در شیراز و اسپهان و گاهی در آذربایجان از مردم دور داشته .اینکار دولت بتکان مردم افزوده و پیروان باب کوشش بیشتر گردانیده اند و به امید فیروزیهایی که در حدیثها به امام زمان و یاران او نوید داده شده بود ،بدسته بندی پرداخته با دولت جنگ کرده اند .در میانه خونها ریخته شده و دشمنی سختی پدید آمده و بابیان پس از چند سال جانفشانی ،زبون دولت گردیده پس از کشته شدن سیدعلیمحمد و دیگر پیروانشان بازمانده گریخته و از ایران بیرون رفته در بغداد گرد آمده اند .گروهی بیسر و بیسامان که از مسلمانی بیرون آمده و در