برگه:Anvari poems.pdf/۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  بر تو قدیمیست چنان کز ره تقدیر نزد همه در کوکبه‌ی خواب و خور آمد  
  عزم تو چه عزمیست که بی‌منت تدبیر در هرچه بکوشید نصیبش ظفر آمد  
  عالم که ز نه برد به حیلت کلهی کرد ترک کله قدر ترا آستر آمد  
  گردون که پی وهم مهندس نسپردش آمد شد تایید ترا پی سپر آمد  
  اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت عالم همه زیر آمد و قدرت زبر آمد  
  صاحب که به سیر قلمش تیغ سکون یافت حاتم که ز دست کرمش کان به سر آمد  
  اوصاف تو در نسبت آوازه‌ی ایشان وصف نفس عیسی و آواز خر آمد  
  در امر تو امکان تغیر ننهفتند گویی که مثالی ز قضا و قدر آمد  
  در کین تو امید سلامت ننهادند گویی که نشانی ز سعیر و سقر آمد  
  دشمن کمر کین تو از بیم تو بربست نی را ز پی حمله‌ی صرصر کمر آمد  
  از آتش باس تو مگر دود ندیدست کز ساده‌دلیش آرزوی شور و شر آمد  
  باس تو شهابیست که در کام شیاطین با حرقتش آتش چو شراب کدر آمد  
  خطم تو چه پروانه شود صاعقه‌ای را کان را ز فلک دود و ز اختر شرر آمد  
  تو ساکنی و خصم تو جنبان و چنین به زیرا که سکون حلیت کل سیر آمد  
  عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت هرگز طرف دامنش از عار تر آمد  
  وز هرزه‌روی سر چو به هر جای فرو کرد یک سال زغن ماده و یکسال نر آمد  
  ای ملک‌ستانی که ز درگاه تو برخاست هر مرغ که در عرصه‌ی ملکی به پر آمد  
  من بنده کز این پیش نزد زخم درشتی گردون که نه احوال من او را سپر آمد  
  در مدت ده سال که این گوشه و سکنه در قبه‌ی اسلام مرا مستقر آمد  
  هر نور و نظامی که درآمد ز در من از جود تو آمد نه ز جای دگر آمد  
  گردون جگرم داد که احسان نه ز دل کرد آن تو ز دل بود از آن بی‌جگر آمد  
  صدرا تو خداوند قدیمی نه مرا بس آنرا که هنرهای من او را سمر آمد  
  اقران مرا زر ز طمع بیش تو دادی زان در تو سخنشان همه چون آب زر آمد  
  از خدمت فرخنده‌ی تو باز نگشتند هرگز که نه تشریف توشان بر اثر آمد  
  انعام تو بر اهل هنر گرچه به حدیست کز شکر تو کام همه‌شان پر شکر آمد  
  نظمی که در احوال من آمد همه وقتی از فضل تو آمد نه ز فضل و هنر آمد  
  جانم که درو نقش هوای تو گرفتست پاینده‌تر از نقش حجر بر حجر آمد